کلمه جو
صفحه اصلی

خارکش

فارسی به انگلیسی

one who digs up prickly bushes


فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) کفشی که روی موزه بپا کنند سر موزه .
دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در ۱۳ هزار گزی جنوب خاوری ساری .

فرهنگ معین

(کُ ) (ص فا. اِمر. ) = خارکشنده : کفشی که روی موزه به پا کنند، سرموزه .

لغت نامه دهخدا

خارکش . [ ک َ ] (اِ) نام سرودی و نوائی است از موسیقی و شخصی که سرود خارکش بدو منسوب است .(آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) :
نوای خارکش از عندلیب نیست عجب
که مدتی سر و کارش نبوده جز با خار.
ظهیر فاریابی (از آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرای ناصری ).
بلبل شوریده می گردید خوش
پیش گل می گفت راه خارکش .

عطار (از انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ رشیدی ).



خارکش . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان واقع در 13 هزارگزی باختر کنگاور و 3 هزارگزی قره گزلو، محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنه ٔ آن 145 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان کردی و فارسی میباشد. آب آنجا از چشمه و محصولات آنجا غلات مختصر و قلمستان میوجات . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).


خارکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) شخصی را گویند که پیوسته خار بکشد. (آنندراج ) (برهان قاطع). خارکن . کسی که در بیابان خار می کند و آن را برای فروش ببازار می آورد :
من خارکشم تو بارکش باش
من با تو خوشم تو نیز خوش باش .

نظامی .


چو بینند در گل خر خارکش .

سعدی (بوستان ).


ای که بر مرکب تازنده سواری هشدار
که خرخارکش سوخته در آب و گل است .

سعدی (گلستان ).


خارکشی را دیدم که پشته ٔ خار فراهم آورده . (گلستان ). || شخص رنج کش . شخصی که بار ناملایمات کشد.

خارکش . [ ک ُ ] (اِ) سر موزه را گویند که آن کفشی باشد که بر بالای موزه پوشند و آن در ماورأالنهر بیشتر متعارف است و عربی جرموق خوانند. (آنندراج ) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ رشیدی ).سر موزه که خرکش نیز گویند و به عربی جرموق نامند. (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). سرموزه و آن را خرکش گویند بعلت آنکه چون خار بر سر آن نشیند از بین می رود و در موزه فرو نمیرود. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 366).


خارکش. [ ک ُ ] ( اِ ) سر موزه را گویند که آن کفشی باشد که بر بالای موزه پوشند و آن در ماورأالنهر بیشتر متعارف است و عربی جرموق خوانند. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ) ( انجمن آرای ناصری ) ( فرهنگ رشیدی ).سر موزه که خرکش نیز گویند و به عربی جرموق نامند. ( فرهنگ رشیدی ) ( شرفنامه منیری ). سرموزه و آن را خرکش گویند بعلت آنکه چون خار بر سر آن نشیند از بین می رود و در موزه فرو نمیرود. ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 366 ).

خارکش. [ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) شخصی را گویند که پیوسته خار بکشد. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ). خارکن. کسی که در بیابان خار می کند و آن را برای فروش ببازار می آورد :
من خارکشم تو بارکش باش
من با تو خوشم تو نیز خوش باش.
نظامی.
چو بینند در گل خر خارکش.
سعدی ( بوستان ).
ای که بر مرکب تازنده سواری هشدار
که خرخارکش سوخته در آب و گل است.
سعدی ( گلستان ).
خارکشی را دیدم که پشته خار فراهم آورده. ( گلستان ). || شخص رنج کش. شخصی که بار ناملایمات کشد.

خارکش. [ ک َ ] ( اِ ) نام سرودی و نوائی است از موسیقی و شخصی که سرود خارکش بدو منسوب است.( آنندراج ) ( برهان قاطع ) ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ شعوری ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرای ناصری ) :
نوای خارکش از عندلیب نیست عجب
که مدتی سر و کارش نبوده جز با خار.
ظهیر فاریابی ( از آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرای ناصری ).
بلبل شوریده می گردید خوش
پیش گل می گفت راه خارکش.
عطار ( از انجمن آرای ناصری ) ( فرهنگ رشیدی ).

خارکش. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان واقع در 13 هزارگزی باختر کنگاور و 3 هزارگزی قره گزلو، محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنه آن 145 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان کردی و فارسی میباشد. آب آنجا از چشمه و محصولات آنجا غلات مختصر و قلمستان میوجات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).

خارکش. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری ساری. محلی است واقع در دامنه کوهستان و هوایش معتدل و مرطوب و مالاریائی میباشد. سکنه آن 800 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان مازندرانی و فارسی است آب آنجا از چشمه سار و محصول آنجا پنبه و غلات و توتون سیگار و صیفی و شغل اهالی زراعت و راه مالرو میباشد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ).

خارکش . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری ساری . محلی است واقع در دامنه ٔ کوهستان و هوایش معتدل و مرطوب و مالاریائی میباشد. سکنه آن 800 تن و مذهبشان شیعه و زبانشان مازندرانی و فارسی است آب آنجا از چشمه سار و محصول آنجا پنبه و غلات و توتون سیگار و صیفی و شغل اهالی زراعت و راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).


فرهنگ عمید

کفشی که روی موزه به پا کنند، سرموزه، خرکش.
۱. حمل کنندۀ خار: ای که بر مرکب تازنده سواری مشتاب / که خر خارکش مسکین در آب وگل است (سعدی: ۱۸۲ ).
۲. = خارکن

۱. حمل‌کنندۀ خار: ◻︎ ای ‌که بر مرکب تازنده سواری مشتاب / که خر خارکش مسکین در آب‌وگل است (سعدی: ۱۸۲).
۲. = خارکن


کفشی که روی موزه به پا کنند؛ سرموزه؛ خرکش.


دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۶°۳۰′۵۳″ شمالی ۵۳°۸′۴۴″ شرقی / ۳۶٫۵۱۴۷۲°شمالی ۵۳٫۱۴۵۵۶°شرقی / 36.51472; 53.14556
خارکش، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان ساری در استان مازندران ایران.
این روستا در دهستان میان دورود کوچک قرار داشته و براساس آخرین سرشماری مرکز آمار ایران که در سال ۱۳۸۵ صورت گرفته، جمعیت آن ۱۱۴۴نفر (۳۰۱خانوار) بوده است.

گویش مازنی

/khaar kash/ از توابع دهستان اندرود شهرستان ساری

پیشنهاد کاربران

کسی که خار جمع میکند



کلمات دیگر: