کلمه جو
صفحه اصلی

بابیل

فرهنگ فارسی

مخفف ابابیل

لغت نامه دهخدا

بابیل.( اِ ) پرستو. مخفف ابابیل و همان مرغی است که خدای تعالی ابرهه و سپاه او را که با پیلان برای خرابی خانه ٔخدا بمکه آمده بودند بدان مرغ بسنگ انداختن هلاک کردو در قرآن مجید در سوره فیل بدین نحو آمده است : «اَلَم تر کیف فَعل ربک باصحاب الفیل. اَلَم یَجعل کیدهم فی تضلیل. و ارسل علیهم طیراً ابابیل. ترمیهم بحجارة من سجیل. فجعلهم کعصف مأکول »؛ آیا ندیدی که چگونه کرد پروردگار تو بیاران فیل. آیا نگردانید حیله ایشان را در گمراهی و فرستاد بر ایشان مرغان را گروه گروه از ابابیل که می انداخت آنها را بسنگ از گل. پس گردانید آنها را مانند کاه خردشده. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 580 ). مولوی نیز بدین حکایت تمثل کرده است :
در ضعیفی تو مرا بابیل گیر
هر یکی خصم مرا چون پیل گیر.
مولوی ( مثنوی ).
قوت حق بود مر بابیل را
ورنه مرغی چون کُشد مر پیل را؟
مولوی ( مثنوی ).
وآنچه آن بابیل با آن پیل کرد
وآنچه پشّه کله نمرود خورد.
مولوی ( مثنوی ).

بابیل. ( اِخ ) جد سوم شیخ زاهد گیلانی. نام شیخ زاهد بنحوی که در صفوةالصفا مسطور است تاج الدین ابراهیم بن روشن امیربن بابیل بن شیخ پندار( یا بندار ) الکردی السنجانی است. و گویند مادرجدش بابیل از جن بوده. لقب زاهد را پسرش سید جمال الدین به جهاتی که در آن اختلاف است به او عطا کرد. ( تاریخ ادبیات برون ترجمه رشید یاسمی چ 1316 هَ. ش. ص 33 ).

بابیل . (اِخ ) جد سوم شیخ زاهد گیلانی . نام شیخ زاهد بنحوی که در صفوةالصفا مسطور است تاج الدین ابراهیم بن روشن امیربن بابیل بن شیخ پندار(یا بندار) الکردی السنجانی است . و گویند مادرجدش بابیل از جن بوده . لقب زاهد را پسرش سید جمال الدین به جهاتی که در آن اختلاف است به او عطا کرد. (تاریخ ادبیات برون ترجمه ٔ رشید یاسمی چ 1316 هَ . ش . ص 33).


بابیل .(اِ) پرستو. مخفف ابابیل و همان مرغی است که خدای تعالی ابرهه و سپاه او را که با پیلان برای خرابی خانه ٔخدا بمکه آمده بودند بدان مرغ بسنگ انداختن هلاک کردو در قرآن مجید در سوره ٔ فیل بدین نحو آمده است : «اَلَم تر کیف فَعل ربک باصحاب الفیل . اَلَم یَجعل کیدهم فی تضلیل . و ارسل علیهم طیراً ابابیل . ترمیهم بحجارة من سجیل . فجعلهم کعصف مأکول »؛ آیا ندیدی که چگونه کرد پروردگار تو بیاران فیل . آیا نگردانید حیله ٔ ایشان را در گمراهی و فرستاد بر ایشان مرغان را گروه گروه از ابابیل که می انداخت آنها را بسنگ از گل . پس گردانید آنها را مانند کاه خردشده . (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 580). مولوی نیز بدین حکایت تمثل کرده است :
در ضعیفی تو مرا بابیل گیر
هر یکی خصم مرا چون پیل گیر.

مولوی (مثنوی ).


قوت حق بود مر بابیل را
ورنه مرغی چون کُشد مر پیل را؟

مولوی (مثنوی ).


وآنچه آن بابیل با آن پیل کرد
وآنچه پشّه کله ٔ نمرود خورد.

مولوی (مثنوی ).



فرهنگ عمید

= ابابیل

ابابیل#NAME?



کلمات دیگر: