کلمه جو
صفحه اصلی

حافر

عربی به فارسی

سم , کفشک , حيوان سم دار , باسم زدن , لگد زدن , پاي کوبيدن , رقصيدن , بشکل سم


فرهنگ فارسی

گودکننده، کننده زمین، سم، سنب، سم ستور، حوافر
۱ - ( اسم ) حفر کننده کنند. زمین . ۲ - ( اسم ) سم سنب . جمع : حوافر . ۳ - کفش چوبی .
مقاطعه در فلسطین و قول صحیح آنستکه در یهودا که یوشع آنرا مفتوح ساخت واقع است و دور نیست که همان شهر حالیه باشد

فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) حفر کننده . ۲ - (اِ. ) سُم . ج . حوافر. ۳ - کفش چوبی .

لغت نامه دهخدا

حافر. [ ف ِ ] (اِخ ) (چاه ...) مقاطعه ای در فلسطین و قول صحیح آنست که در یهودا که یوشع آن را مفتوح ساخت واقع است و دور نیست که همان شهر حالیه باشد (یوشع 12:17) و ذریه ٔ حافر را حافریان گویند. (سفر اعداد 26:32) (قاموس کتاب مقدس ).


حافر. [ ف ِ ] (اِخ ) دیهی است میان بالس و حلب و دیر حافر بدانجاست . راعی گوید :
أَ من آل وسنی آخراللیل زائر
و وادی العویر دوننا والسواخر
تخطت الینا رکن هیف و حافر
طروقاً و انی منک هیف و حافر.
و همه ٔ این نامها مواضعی نزدیک به شام میباشد. (معجم البلدان ).


حافر. [ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حفر. کننده ٔچاه و جز آن . (غیاث ). || (اِ) سنب . سم . (مهذب الاسماء). سم ستور. (منتهی الارب ). سم اسب و استر و خر. سنب چارپای . ج ، حوافر. (مهذب الاسماء). حافر، هو غیرالمشقوق فی ذوات الاربع و هو عرض القرن فی ذوات الاظلاف و لم یجتمع القرن و الحافر فی الحیوان الا الکرکدن المعروف بحمارالهند. کذا قال فی التشریح و یذکر عند اصوله ولکن افرد فی المقالات حوافرالخیل فذکر ان التجربة شهدت لفاطرها [ کذا ]بأنه یلین کل صلب حتی انه یجعل الزجاج منطرقاً و ان حافرالبغلة یمنع الولادة. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ج 1 ص 116). || نوعی صدف که به سم ستور ماند.
- ذوات الحافر ؛ اسب و استر و خر و آنچه بدان ماند.


حافر. [ ف ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حفر. کننده ٔچاه و جز آن. ( غیاث ). || ( اِ ) سنب. سم. ( مهذب الاسماء ). سم ستور. ( منتهی الارب ). سم اسب و استر و خر. سنب چارپای. ج ، حوافر. ( مهذب الاسماء ). حافر، هو غیرالمشقوق فی ذوات الاربع و هو عرض القرن فی ذوات الاظلاف و لم یجتمع القرن و الحافر فی الحیوان الا الکرکدن المعروف بحمارالهند. کذا قال فی التشریح و یذکر عند اصوله ولکن افرد فی المقالات حوافرالخیل فذکر ان التجربة شهدت لفاطرها [ کذا ]بأنه یلین کل صلب حتی انه یجعل الزجاج منطرقاً و ان حافرالبغلة یمنع الولادة. ( تذکره ضریر انطاکی ج 1 ص 116 ). || نوعی صدف که به سم ستور ماند.
- ذوات الحافر ؛ اسب و استر و خر و آنچه بدان ماند.

حافر. [ ف ِ ] ( اِخ ) دیهی است میان بالس و حلب و دیر حافر بدانجاست. راعی گوید :
أَ من آل وسنی آخراللیل زائر
و وادی العویر دوننا والسواخر
تخطت الینا رکن هیف و حافر
طروقاً و انی منک هیف و حافر.
و همه این نامها مواضعی نزدیک به شام میباشد. ( معجم البلدان ).

حافر. [ ف ِ ] ( اِخ ) ( چاه... ) مقاطعه ای در فلسطین و قول صحیح آنست که در یهودا که یوشع آن را مفتوح ساخت واقع است و دور نیست که همان شهر حالیه باشد ( یوشع 12:17 ) و ذریه حافر را حافریان گویند. ( سفر اعداد 26:32 ) ( قاموس کتاب مقدس ).

فرهنگ عمید

۱. گود کننده، کَنندۀ زمین.
۲. (اسم ) [جمع: حَوافِر] سم، سنب، سم ستور.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حافر به کسر فاء در دو معنا استعمال شده است. عنوان یاد شده به معنای نخست در باب سبق و رمایه آمده است.
۱- سُم اسب، الاغ و قاطر.
۲- حفر کننده.
احکام حافر
بر اساس روایتی از پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه و آله، تعیین جایزه در مسابقه جایز نیست، مگر در مسابقه خف، نصل و حافر. مراد از حافر- با حذف مضاف (ذو)- حیوان دارای سُم، یعنی اسب و الاغ و قاطر است.


پیشنهاد کاربران

حفار، مقنی


کلمات دیگر: