( صفت ) ۱- آنکه جادو را از کار اندازد. ۲- کسی که جادوگر را افسون کند.
جادوبند
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جادوبند. [ ب َ ] ( نف مرکب ) بندکننده جادوگر. آنکه جادوگر را افسون کند. آنکه جادو را از کار اندازد :
دلفریبی بغمزه جادوبند
گلرخی قامتش چو سرو بلند.
دلفریبی بغمزه جادوبند
گلرخی قامتش چو سرو بلند.
نظامی.
فرهنگ عمید
۱. کسی که سِحر را از کار بیندازد.
۲. چیزی که سِحر را باطل کند.
۳. [مجاز] بسیار زیبا: دلفریبی به غمزه جادوبند / گل رخی قامتش چو سرو بلند (نظامی۴: ۶۵۷ ).
۲. چیزی که سِحر را باطل کند.
۳. [مجاز] بسیار زیبا: دلفریبی به غمزه جادوبند / گل رخی قامتش چو سرو بلند (نظامی۴: ۶۵۷ ).
کلمات دیگر: