فرو ریزنده ریزان روان شونده سیال
ثجاج
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ثجاج. [ ث َج ْ جا ] ( ع ص ) فروریزنده. ریزان. روان شونده. سیّال : چون بحر مواج و سیل ثجاج به بلخ آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 264 ). بر دفع و انتقام چون برق وهّاج و سیل ثجاج اندرونی از انتقام مشحون با لشکری از قطار باران افزون. ( جهانگشای جوینی ).
فرهنگ عمید
روان شونده، فروریزنده.
کلمات دیگر: