کلمه جو
صفحه اصلی

شادانی

لغت نامه دهخدا

شادانی. ( حامص مرکب ) شادی. آسودگی خاطر. شادمانی. بهجت. ابتهاج. استبهاج. سرور. مسرت. فرح :
بدان نامه بر شد که شادان بزی
که شادانی و خسروی را سزی.
فردوسی.

شادانی. ( اِخ )... خواجه ابوبکر. رجوع به شاذانی و شاذان شود :... نزدیک برودخانه گوری است از آن یکی از صحابه و مشهدی است از آن خواجه ابوبکر شادانی. ( تاریخ گزیده ص 834 و 835 ).

شادانی . (اِخ )... خواجه ابوبکر. رجوع به شاذانی و شاذان شود : ... نزدیک برودخانه گوری است از آن یکی از صحابه و مشهدی است از آن خواجه ابوبکر شادانی . (تاریخ گزیده ص 834 و 835).


شادانی . (حامص مرکب ) شادی . آسودگی خاطر. شادمانی . بهجت . ابتهاج . استبهاج . سرور. مسرت . فرح :
بدان نامه بر شد که شادان بزی
که شادانی و خسروی را سزی .

فردوسی .



فرهنگ عمید

شادی، شادمانی، خوشحالی.

پیشنهاد کاربران

شادانی


کلمات دیگر: