کلمه جو
صفحه اصلی

دابر

فارسی به انگلیسی

consequence, follower, root, origin

فرهنگ فارسی

بهمن جی نسروانجی

فرهنگ معین

(بِ ) [ ع . ] (ص فا. ) ۱ - تابع ، پیرو. ۲ - دنباله ، گذشته . ۳ - آخرِ هر چیز.

لغت نامه دهخدا

دابر. [ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از:دبور. پس رو. ( مهذب الاسماء ). سپس رو. ( منتهی الارب ). دابرة. پشت برکرده. || بازپسین. ( ترجمان القرآن جرجانی ). بقیه چیزی. ( غیاث ). || آخر هر چیز. ( منتهی الارب ). دم. دنباله ؛ یقال و قطع دابرالقوم الذین ظلموا. || گذشته. ماضی. ( اقرب الموارد ) : از ساعات ماضی و اوقات سالف و شهور غابر و سنون دابر. ( سندبادنامه ص 250 ). || اصل. ( غیاث ). بیخ. ( منتهی الارب ). || تیر که از نشانه بگذرد. ج ، دوابر. ( مهذب الاسماء ). تیری که درگذرد از نشانه. ( منتهی الارب ). تیر بیرون جسته از هدف. || خلاف فائز از تیرهای قمار و آن آخر تیرهاست گویند باقی نماند در ترکش جز دوابر. ( از اقرب الموارد ). || بنا که بر زمین نرم باشد. || طاقهای بنا. ( منتهی الارب ). || پس سم اسب. ( مهذب الاسماء ). سپس سم. پس سنب.

دابر. [ ب َ ] ( اِخ ) بهمن جی نسروانجی.طابع کتاب ِ صد در نثر در بمبئی. ( مزدیسنا ص 292 ).

دابر. [ ب َ ] (اِخ ) بهمن جی نسروانجی .طابع کتاب ِ صد در نثر در بمبئی . (مزدیسنا ص 292).


دابر. [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از:دبور. پس رو. (مهذب الاسماء). سپس رو. (منتهی الارب ). دابرة. پشت برکرده . || بازپسین . (ترجمان القرآن جرجانی ). بقیه ٔ چیزی . (غیاث ). || آخر هر چیز. (منتهی الارب ). دم . دنباله ؛ یقال و قطع دابرالقوم الذین ظلموا. || گذشته . ماضی . (اقرب الموارد) : از ساعات ماضی و اوقات سالف و شهور غابر و سنون دابر. (سندبادنامه ص 250). || اصل . (غیاث ). بیخ . (منتهی الارب ). || تیر که از نشانه بگذرد. ج ، دوابر. (مهذب الاسماء). تیری که درگذرد از نشانه . (منتهی الارب ). تیر بیرون جسته از هدف . || خلاف فائز از تیرهای قمار و آن آخر تیرهاست گویند باقی نماند در ترکش جز دوابر. (از اقرب الموارد). || بنا که بر زمین نرم باشد. || طاقهای بنا. (منتهی الارب ). || پس سم اسب . (مهذب الاسماء). سپس سم . پس سنب .


فرهنگ عمید

۱. تیری که از نشانه درگذرد.
۲. (صفت ) گذشته.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی دَابِرَ: متعلقات هر چیز است که بعد از آن چیز بیاید و به آن بپیوندد ( قطع دابر کنایه از نابود کردن و منقرض ساختن چیزی است بطوری که بعد از آن اثری که متفرع بر آن و مربوط به آن باشد باقی نماند . )
معنی یَقْطَعَ: که قطع کند ( قطع دابر کنایه از نابود کردن و منقرض ساختن چیزی است بطوری که بعد از آن اثری که متفرع بر آن و مربوط به آن باشد باقی نماند . )
ریشه کلمه:
دبر (۴۴ بار)

«دابِر» در لغت، به معنای دنباله، عقب، آخر و پایان چیزی است، بنابراین، مفهوم آیه این است که آنها را تا به آخر نابود ساختیم و ریشه هایشان به کلّی قطع شد.

واژه نامه بختیاریکا

( دا بُر ) مادر بریدن؛ گرفتن نوزاد از شیر

پیشنهاد کاربران

از دبر بر وزن فاعل میشود دابر . و دبر
۱. مقعد
۲. آخر هر چیز و . . .
نتیجه - �/دابر/ ( کننده کار که اینجا مقعد است/یعنی لواط کار

دابر= مقعد به معنای واقعی که توی قران هم ذکر شده
قرآن رو به فارسی بخوانیم .


کلمات دیگر: