کلمه جو
صفحه اصلی

فار

فارسی به انگلیسی

lighthouse


عربی به فارسی

موش خانگي , موش گرفتن , جستجو کردن


فرهنگ فارسی

موش، واحدش فاره، فاروس:مناره دریایی، فانوس دریایی، چراغ دریایی، چراغی که درساحل برسربرج نصب کنندبرای راهنمایی کشتی ها
( اسم ) گریزنده فرار کننده .
کندن . حفر کردن

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ.) موش .


[ فر. ] (اِ. ) چراغ دریایی ، فانوس دریایی .
(رّ ) [ ع . ] (اِفا. ) گریزنده ، فرار کننده .
[ ع . ] (اِ. ) موش .

[ فر. ] (اِ.) چراغ دریایی ، فانوس دریایی .


(رّ) [ ع . ] (اِفا.) گریزنده ، فرار کننده .


لغت نامه دهخدا

فار. (اِخ ) شهری است به ارمینیه که برخی از متأخران بدان منسوب اند. (از معجم البلدان ).


فار. ( ع اِ ) فأر. موش. مفرد آن فارة است. ج ، فئران ، فئرة. ( از اقرب الموارد ). به فارسی موش و به ترکی سیچقان نامند. در سیُم خشک و گرم ، و خوردن او مورث نسیان و اخلاق ذمیمه و دزدی ، ضماد شق کرده او جاذب پیکان و خار از بند و دافع سَم عقرب و محلل خنازیر، جلوس در طبیخ او رافع عسر بول ، خون او جهت قطع ثآلیل و مسامیر مجرب ، سرگین وسر او که ساخته باشند با سرکه جهت رویانیدن موی دأالثعلب ، شرب سرگین او مسهل اخلاط غلیظه و با کندر مخرج سنگ گرده و مثانه ، شیاف آن بغایت ملین طبع و رافع عسر بول و قدر شربتش نیم درهم است و بخور او باعث گریختن موشان و بول او رافع سیاهی کتابت بود و چون بر زخم پلنگ بول کند باعث هلاک زخمدار گردد و مکرر به تجربه رسیده است و لهذا در ولایة دارالمرز بجهت زخم پلنگ در میان آبها مکان خوابگاه ترتیب میدهند که موش عبور نتواند کرد، و او در این امر بسیار حریص است. ( ازتحفه حکیم مؤمن ). فُوَیْسِقه. ام راشد. و رجوع به موش شود. || بادی که در خردگاه دست و پای ستور گرد آید و وقت مالیدن به دست پراکنده شود و بازفراهم گردد و ستور را لنگ کند. ( منتهی الارب ). || تکه گوشت. ( از اقرب الموارد ). عضله. ( ناظم الاطباء ). || مقدار معلومی از خوراک ، و در این معنی دخیل است. ( از اقرب الموارد ). || نافه مشک. ( غیاث ). رجوع به فارة و فارةالمسک شود.

فار. ( فرانسوی ، اِ ) مناره بحری. خشبه. ( یادداشت بخط مؤلف ). برجی که در بندرگاه ها در میان آب یا در کرانه برپا کنند و شب بر آن چراغی افروزند تا کشتیها راه خود را بیابند. فانوس دریایی. چراغ بندر. فار در این معنی از زبان فرانسوی گرفته شده است. اصلاً نام جزیره ای بوده است درنزدیکی اسکندریه. رجوع به فار ( نام جزیره ای ) شود.

فار. ( اِخ ) سعیدبن فار. استاد یزیدبن هارون. ( منتهی الارب ).

فار. ( اِخ ) شهری است به ارمینیه که برخی از متأخران بدان منسوب اند. ( از معجم البلدان ).

فار. ( اِخ ) نام جزیره ای در مصر که اسکندر مقدونی برای جاودانی کردن نام هفس تیون معبدی به نام او در این جزیره بنا کرد. این جزیره در نزدیکی اسکندریه بود. بطلیمیوس فیلادلف پادشاه مصر در این جزیره مناری دریایی ساخت که بهترین فانوس دریایی آن زمان به شمار میرفت و 135 گز ارتفاع داشت و یکی از عجایب هفتگانه عهد قدیم محسوب میشد. مقصود از آینه اسکندر در شعر فارسی همین فانوس دریایی معروف است. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1916 شود.

فار. [ فارر ] (ع ص ) گریزنده . (منتهی الارب ). فرارکننده . || هرگاه شوهری در حال احتضار زن خود را طلاق گوید آن زن را در شرع امراءةالفار نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1115).


فار. (اِخ ) سعیدبن فار. استاد یزیدبن هارون . (منتهی الارب ).


فار. (اِخ ) نام جزیره ای در مصر که اسکندر مقدونی برای جاودانی کردن نام هفس تیون معبدی به نام او در این جزیره بنا کرد. این جزیره در نزدیکی اسکندریه بود. بطلیمیوس فیلادلف پادشاه مصر در این جزیره مناری دریایی ساخت که بهترین فانوس دریایی آن زمان به شمار میرفت و 135 گز ارتفاع داشت و یکی از عجایب هفتگانه ٔ عهد قدیم محسوب میشد. مقصود از آینه ٔ اسکندر در شعر فارسی همین فانوس دریایی معروف است . رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1916 شود.


فار. (ع اِ) فأر. موش . مفرد آن فارة است . ج ، فئران ، فئرة. (از اقرب الموارد). به فارسی موش و به ترکی سیچقان نامند. در سیُم خشک و گرم ، و خوردن او مورث نسیان و اخلاق ذمیمه و دزدی ، ضماد شق کرده ٔ او جاذب پیکان و خار از بند و دافع سَم عقرب و محلل خنازیر، جلوس در طبیخ او رافع عسر بول ، خون او جهت قطع ثآلیل و مسامیر مجرب ، سرگین وسر او که ساخته باشند با سرکه جهت رویانیدن موی دأالثعلب ، شرب سرگین او مسهل اخلاط غلیظه و با کندر مخرج سنگ گرده و مثانه ، شیاف آن بغایت ملین طبع و رافع عسر بول و قدر شربتش نیم درهم است و بخور او باعث گریختن موشان و بول او رافع سیاهی کتابت بود و چون بر زخم پلنگ بول کند باعث هلاک زخمدار گردد و مکرر به تجربه رسیده است و لهذا در ولایة دارالمرز بجهت زخم پلنگ در میان آبها مکان خوابگاه ترتیب میدهند که موش عبور نتواند کرد، و او در این امر بسیار حریص است . (ازتحفه ٔ حکیم مؤمن ). فُوَیْسِقه . ام راشد. و رجوع به موش شود. || بادی که در خردگاه دست و پای ستور گرد آید و وقت مالیدن به دست پراکنده شود و بازفراهم گردد و ستور را لنگ کند. (منتهی الارب ). || تکه گوشت . (از اقرب الموارد). عضله . (ناظم الاطباء). || مقدار معلومی از خوراک ، و در این معنی دخیل است . (از اقرب الموارد). || نافه ٔ مشک . (غیاث ). رجوع به فارة و فارةالمسک شود.


فار. (فرانسوی ، اِ) مناره ٔ بحری . خشبه . (یادداشت بخط مؤلف ). برجی که در بندرگاه ها در میان آب یا در کرانه برپا کنند و شب بر آن چراغی افروزند تا کشتیها راه خود را بیابند. فانوس دریایی . چراغ بندر. فار در این معنی از زبان فرانسوی گرفته شده است . اصلاً نام جزیره ای بوده است درنزدیکی اسکندریه . رجوع به فار (نام جزیره ای ) شود.


فرهنگ عمید

موش.
= فانوس * فانوس دریایی.

= فانوس ⟨ فانوس دریایی.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فَارَ: فوران کرد - به شدت جوشید
ریشه کلمه:
فور (۴ بار)

جوشیدن. غلیان. راغب قید شدت را بر آن افزوده است و گوید: آن در آتش و دیک و غضب گفته می‏شود یعنی در فوران آتش و غلیان دیک و برانگیخته شدن غضب به کار می‏رود. . تا چون امر ما آمد و تنور فوران کرد (آب از آن جوشید) گفتیم در آن کشتی از هر نوع یک جفت سوار کن. . چون در جهنم انداخته شوند صفیر آن را می‏شنوند و میجوشد و فوران می‏کند. . در المیزان آمده فور به معنی غلیان است سپس به طور استعاره در سرعت و عجله به کار رفته و در کاری که مهلت ندارد استعمال شده است، آیه ظاهراً راجع به جریان بدر است که رسول خدا «صلی اللَّه علیه و آله» به اصحابش فرمود: بلی اگر صبر کنید و تقوی داشته باشید و دشمنان به این زودی بر شما بتازند پروردگارتان به شما کمک می‏کند. ممکن است فور در آیه به معنی هیجان و خروج کفار باشد یعنی اگر در این هیجان و خروجشان بر شما بتازند...

جدول کلمات

موش

پیشنهاد کاربران

چراغ دریایی


کلمات دیگر: