(گِ ) [ تر. ] (اِ. ) = ساتگینی . ساتگن : پیاله بزرگ ، قدح شراب خواری .
ساتگنی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ساتگنی. [ گ ِ ] ( اِ ) قدحی باشد بزرگ. ( لغت فرس اسدی ) ( صحاح الفرس ). قدح و پیاله بزرگی باشد که بدان شراب خورند. ( برهان ) ( آنندراج ) :
می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فکند
گفتی از لاله پشیزستی بر ماهی شیم
وز یاد او نباشد خالی مرا ضمیر
بجام و ساتگنی خورده بود می بسیار.
یا ساتگنی بر سر خوانم ننهی سه.
دهقان و، زمانی بکف دست بدارد.
وز دو کف سادگان ساتگنی کش بدم.
با گلویش تاب ندارد رباب.
می بر آن ساعدش از ساتگنی سایه فکند
گفتی از لاله پشیزستی بر ماهی شیم
معروفی.
چون می خورم بساتگنی یاد او خورم وز یاد او نباشد خالی مرا ضمیر
عماره مروزی ( از لغت فرس اسدی ص 527 ).
دو سرو دیدم کو زیر هر دوان با من بجام و ساتگنی خورده بود می بسیار.
فرخی.
من می نخورم ، تا نبود بر دو کفم جام یا ساتگنی بر سر خوانم ننهی سه.
منوچهری ( دیوان ص 77 ).
آنگاه یکی ساتگنی باده برآرددهقان و، زمانی بکف دست بدارد.
منوچهری ( دیوان ص 123 ).
ای پسر نردباز داو گران تر ببازوز دو کف سادگان ساتگنی کش بدم.
منوچهری ( دیوان ص 54 ).
چون بخورد ساتگنی هفت و هشت با گلویش تاب ندارد رباب.
ناصرخسرو ( دیوان ص 39 ).
رجوع به ساتگینی شود.فرهنگ عمید
قدح بزرگ شراب خوری که پر از شراب می کردند و بر سر سفره می گذاشتند: چون می خورم به ساتگنی یاد او خورم / وز یاد او نباشد خالی مرا ضمیر (عماره: شاعران بی دیوان: ۳۵۸ )، من می نخورم تا نبود بر دو کفم جام / یا ساتگنی بر سر خوانم ننهی سه (منوچهری: ۹۹ ).
کلمات دیگر: