کلمه جو
صفحه اصلی

زاره

فرهنگ فارسی

زاری، گریه وناله
( اسم ) گریه کردن به سوز زاری تضرع
نوعی مگس سرخ یا کبود رنگ است که آن را الذبابت الشعرا نامند نوعی مگس خران و شتران و سگان است

فرهنگ معین

(رِ ) (اِ. ) زاری ، ناله .

لغت نامه دهخدا

زاره . [ رَ ] (اِخ ) قریه ای است به صعید. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). یاقوت آرد: زاره شهری است به صعید نزدیک به قفط. (از معجم البلدان ). و در قاموس الاعلام ترکی آمده است : ناحیه ای بدین نام در صعید مصر است .


زاره . [ رَ ] (ع اِ) گروه انبوه از مردم . (تاج العروس ). || جماعت شتران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || گروه انبوه گوسفندان . (تاج العروس ). || گروه 50 تا 60 تنی از مردم یا شتر. (تاج العروس ). || چینه دان مرغ . (اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (آنندراج ). || بیشه ای است که در نی زار باشد دارای آب و درخت . (اقرب الموارد).


( زارة ) زارة. [ رَ ] ( اِخ ) قبیله ای است از ازد. ( منتهی الارب ). و در این بیت شعر که در جنگ صفین یکی ازلشکریان معاویه انشا کرد از آن نام برده شده است :
یا سهم سهم بن ابی العیزار
یا خیر من نعلمه من زار.
و رجوع به تاریخ طبری چ نلدکه ج 6 ص 3273 و ج 8 ص 925 شود.

زارة. [ رَ] ( اِخ ) مادر عروةبن زهیر است که وی را زراره نیز نامیده اند. ( از ذیل تاریخ طبری چ نلدکه ج 8 ص 925 ).

زارة. [ زارْ رَ ] ( ع اِ ) نوعی مگس سرخ یا کبودرنگ است که آن را الذبابةالشعراء یا الذباب الشعراء نامند. ( تاج العروس ). نوعی مگس خران و شتران و سگان است. ( از اقرب الموارد ).

زأرة. [زَءْ رَ ] ( ع اِ ) أجمه. بیشه و اصل در آن همزه است و ابوالحارث ( شیر ) را مرزبان الزأرة گویند زیرا که رئیس و مقدم بیشه است. ( تاج العروس ). و این مأخوذ است از مرزبان الفرس که رئیسشان است. ( اقرب الموارد ). مرزبان الزأره ؛ شیر بیشه. ( منتهی الارب ). || نیستان ؛ جای انبوه از نی. ( ناظم الاطباء ). || مجازاً، بستانی که همچون بیشه پر درخت باشد.( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). و بدین معنی است : زأرة جبار من النخل بسق. ( اقرب الموارد ). || مجازاً، جماعت شتران و گوسفندان که همچون درختان بیشه ، انبوه باشند. ( تاج العروس ). رجوع به زاره شود.

زأرة. [ زَءْ رَ ] ( اِخ ) حیی است از ازد سراة. ( تاج العروس ). رجوع به زارة شود.

زأرة. [ زَءْ رَ ] ( اِخ ) دهی است به طرابلس مغرب. ( منتهی الارب ). قریه ای است به طرابلس و از آنجا است ابراهیم زاری. ( تاج العروس ).

زأرة. [ زَءْ رَ ] ( اِخ ) دهی است ببحرین. ( منتهی الارب ). قریه ای است بزرگ در بحرین متعلق به عبدالقیس و در آنجا چشمه ای است که آنرا عین الزأرة گویند. این سخن از ابومنصور است و گفته شده که مرزبان الزأره از این قریه است و حدیثی از او معروف است. ( تاج العروس ).

زأرة. [ زَءْ رَ ] ( اِخ ) کوره ای است بصعید. ( تاج العروس ). قلعه ای است بصعید. ( منتهی الارب ).
زاره. [ رَ / رِ ] ( اِمص ) اسم مصدر است از زار، ریشه زاریدن بمعنی زاری. ( اسم مصدر و حاصل مصدر تألیف دکتر معین ص 98 ). گریه و ناله. ( برهان قاطع ). ناله و تضرع باشد. ( آنندراج ). و مترادف ناله و گریه. ( جهانگیری ). زاری. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) :

زاره . [ رَ ] (اِخ ) (عین الَ ...) چشمه ای است معروف در بحرین . (از معجم البلدان ).


زاره . [ رَ ] (اِخ ) قریه یا شهری است واقع میان ارزنجان و سیواس . حمداﷲ مستوفی آرد: از ارزنجان تا دیه خواجه احمدپنج فرسنگ .... از او تا اگرسوک پنج فرسنگ ، از او تازاره هشت فرسنگ . (نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 184).


زاره . [ رَ ] (اِخ ) قریه ای است در طرابلس غرب ، از آنجا است ابراهیم زاری بازرگان مالدار. (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). یاقوت نویسد: سلفی ابراهیم زاری را که از اعیان تجار و مالداران بود و به اسکندریه درآمده بود بدان جا انتساب داده است . (از معجم البلدان ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و زاری ابراهیم شود.


زاره . [ رَ ] (اِخ ) قریه ای بزرگ است در بحرین . و بسال 12 هَ . ق . بهنگام خلافت ابی بکر گشوده شد و با اهالی آن صلح برقرار گردید. از این جا است مرزبان الزاره . (از معجم البلدان ). و رجوع به تاج العروس و منتهی الارب و قاموس الاعلام ترکی شود.


زاره . [ رَ / رِ ] (اِمص ) اسم مصدر است از زار، ریشه ٔ زاریدن بمعنی زاری . (اسم مصدر و حاصل مصدر تألیف دکتر معین ص 98). گریه و ناله . (برهان قاطع). ناله و تضرع باشد. (آنندراج ). و مترادف ناله و گریه . (جهانگیری ). زاری . (برهان قاطع) (آنندراج ) (جهانگیری ) :
هزار زاره کنم نشنوند زاره ٔ من
بخلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم .

دقیقی طوسی (لغت فرس چ اقبال ص 514).


آنگه آرند کشته را بگواره
بر سر بازارشان نهند بزاره .

منوچهری .


آید بر کشتگان هزار نظاره
پرّه کشند و بایستند کناره
نه بقصاصش کنند خلق اشاره
نه به دیت پادشه بخواهد از او مال .

(اسم مصدر تألیف دکتر معین ص 99).


اگر از این راه بیرون رفت باید
ندارد سودمان خواهش نه زاره .

ناصرخسرو (دیوان ص 393) (از اسم مصدر).


سودی نداردت چو برآشوبد
بدخو زمانه ، خواهش و نه زاره .

ناصرخسرو.


آنکه از بیم تیغ او هر شب
خصم راه است ناله و زاره .

شمس فخری . (از آنندراج ) (از جهانگیری ).


|| زاری کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). || (ص ) بمعنی خوار و زار. (برهان قاطع) (آنندراج ). || مسکین . فقیر.بدبخت . (از لیث ذیل لغت ارموله ). و رجوع به فرهنگ اوبهی و صحاح الفرس و رجوع به زار شود.

زاره . [ زارْ رَ ] (اِخ ) قبیله ای است از ازد. رجوع به تاج العروس و زاره (بدون تشدید) شود.


زاره . [ زارْ رِ ] (اِخ ) فردریک . پروفسور باستان شناس آلمانی است . او را تصنیفاتی است در صنایع ایران قدیم و نقوش برجسته و تاریخ باستانی ایران . وی مدیر شعبه ٔ آثار اسلامی موزه ٔ فردریک برلن بوده و مقدمه ای بزبان فارسی بر کتاب سرآمدان هنر تألیف طاهرزاده چ 1923 م . نوشته است .


زارة. [ رَ ] (اِخ ) قبیله ای است از ازد. (منتهی الارب ). و در این بیت شعر که در جنگ صفین یکی ازلشکریان معاویه انشا کرد از آن نام برده شده است :
یا سهم سهم بن ابی العیزار
یا خیر من نعلمه من زار.
و رجوع به تاریخ طبری چ نلدکه ج 6 ص 3273 و ج 8 ص 925 شود.


زارة. [ رَ] (اِخ ) مادر عروةبن زهیر است که وی را زراره نیز نامیده اند. (از ذیل تاریخ طبری چ نلدکه ج 8 ص 925).


زارة. [ زارْ رَ ] (ع اِ) نوعی مگس سرخ یا کبودرنگ است که آن را الذبابةالشعراء یا الذباب الشعراء نامند. (تاج العروس ). نوعی مگس خران و شتران و سگان است . (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

= زاری: هزار زاره کنم نشنوند زاری من / به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم (دقیقی: ۱۰۳ ).

دانشنامه عمومی

زاره (فیلم). «زاره» (ارمنی: Զարե) یک فیلم به زبان ارمنی به کارگردانی هامو بیک-نازاریان است که در سال ۱۹۲۶ منتشر شد
۹ نوامبر ۱۹۲۶ (۱۹۲۶-11-۰۹) (ایروان)
در این فیلم هنرپیشگان زیر نقش آفرینی کردند:


کلمات دیگر: