( اسم ) گریه کردن به سوز زاری تضرع
نوعی مگس سرخ یا کبود رنگ است که آن را الذبابت الشعرا نامند نوعی مگس خران و شتران و سگان است
زاره . [ رَ ] (اِخ ) قریه ای است به صعید. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). یاقوت آرد: زاره شهری است به صعید نزدیک به قفط. (از معجم البلدان ). و در قاموس الاعلام ترکی آمده است : ناحیه ای بدین نام در صعید مصر است .
زاره . [ رَ ] (ع اِ) گروه انبوه از مردم . (تاج العروس ). || جماعت شتران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || گروه انبوه گوسفندان . (تاج العروس ). || گروه 50 تا 60 تنی از مردم یا شتر. (تاج العروس ). || چینه دان مرغ . (اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (آنندراج ). || بیشه ای است که در نی زار باشد دارای آب و درخت . (اقرب الموارد).
زاره . [ رَ ] (اِخ ) (عین الَ ...) چشمه ای است معروف در بحرین . (از معجم البلدان ).
زاره . [ رَ ] (اِخ ) قریه یا شهری است واقع میان ارزنجان و سیواس . حمداﷲ مستوفی آرد: از ارزنجان تا دیه خواجه احمدپنج فرسنگ .... از او تا اگرسوک پنج فرسنگ ، از او تازاره هشت فرسنگ . (نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 184).
زاره . [ رَ ] (اِخ ) قریه ای است در طرابلس غرب ، از آنجا است ابراهیم زاری بازرگان مالدار. (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). یاقوت نویسد: سلفی ابراهیم زاری را که از اعیان تجار و مالداران بود و به اسکندریه درآمده بود بدان جا انتساب داده است . (از معجم البلدان ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و زاری ابراهیم شود.
زاره . [ رَ ] (اِخ ) قریه ای بزرگ است در بحرین . و بسال 12 هَ . ق . بهنگام خلافت ابی بکر گشوده شد و با اهالی آن صلح برقرار گردید. از این جا است مرزبان الزاره . (از معجم البلدان ). و رجوع به تاج العروس و منتهی الارب و قاموس الاعلام ترکی شود.
دقیقی طوسی (لغت فرس چ اقبال ص 514).
منوچهری .
(اسم مصدر تألیف دکتر معین ص 99).
ناصرخسرو (دیوان ص 393) (از اسم مصدر).
ناصرخسرو.
شمس فخری . (از آنندراج ) (از جهانگیری ).
زاره . [ زارْ رَ ] (اِخ ) قبیله ای است از ازد. رجوع به تاج العروس و زاره (بدون تشدید) شود.
زاره . [ زارْ رِ ] (اِخ ) فردریک . پروفسور باستان شناس آلمانی است . او را تصنیفاتی است در صنایع ایران قدیم و نقوش برجسته و تاریخ باستانی ایران . وی مدیر شعبه ٔ آثار اسلامی موزه ٔ فردریک برلن بوده و مقدمه ای بزبان فارسی بر کتاب سرآمدان هنر تألیف طاهرزاده چ 1923 م . نوشته است .
زارة. [ رَ ] (اِخ ) قبیله ای است از ازد. (منتهی الارب ). و در این بیت شعر که در جنگ صفین یکی ازلشکریان معاویه انشا کرد از آن نام برده شده است :
یا سهم سهم بن ابی العیزار
یا خیر من نعلمه من زار.
و رجوع به تاریخ طبری چ نلدکه ج 6 ص 3273 و ج 8 ص 925 شود.
زارة. [ رَ] (اِخ ) مادر عروةبن زهیر است که وی را زراره نیز نامیده اند. (از ذیل تاریخ طبری چ نلدکه ج 8 ص 925).
زارة. [ زارْ رَ ] (ع اِ) نوعی مگس سرخ یا کبودرنگ است که آن را الذبابةالشعراء یا الذباب الشعراء نامند. (تاج العروس ). نوعی مگس خران و شتران و سگان است . (از اقرب الموارد).