بر وزن فاعول از ماده شرف و آن بمعنی جای بلند است .
شارف
فرهنگ فارسی
بر وزن فاعول از ماده شرف و آن بمعنی جای بلند است .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
شارف. [ رِ ] ( اِ ) اسم هندی بیخی است شبیه به تربد و طعمش بی حدت و ذیمقراطیس گوید در اول گرم و خشک و مسهل بلغم مائی و جهت امراض بارده نافع است. ( تحفه حکیم مؤمن ). ابوریحان در صیدنه آرد: رازی گوید آن به تربد مشابهت دارد و بر این زیاده نکرده است.
شارف . [ رِ ] (اِ) اسم هندی بیخی است شبیه به تربد و طعمش بی حدت و ذیمقراطیس گوید در اول گرم و خشک و مسهل بلغم مائی و جهت امراض بارده نافع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ابوریحان در صیدنه آرد: رازی گوید آن به تربد مشابهت دارد و بر این زیاده نکرده است .
شارف . [ رِ ] (ع ص ) تیر کهنه و دیرینه . (منتهی الارب ). یقال سهم شارف ، اذا وصف بالعتق و القدم . (اقرب الموارد). || مرد قریب بشرافت و بزرگی رسیده . (منتهی الارب ). الشارف من الناس ؛ الذی سیصیر شریفاً عن قلیل . (اقرب الموارد). نودولت . || (اِ) اشتر پیر. (مهذب الاسماء). شتر ماده که پیر باشد. (غیاث اللغات ). ماده شتر کلان سال . (منتهی الارب ). الشارف من النوق ؛ المسنة الهرمة. و فی المثل : احن من شارف لانها اشد حنیناً علی ولدها. (اقرب الموارد). ج ، شوارف (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد)، شُرَّف ، شُرُف ، شُروف . (اقرب الموارد). شُرف . (اقرب الموارد از لسان و صحاح ). || (اِ) فتنه . (منتهی الارب ). ج ، شُرَف و منه الحدیث : اتتکم الشرف الجون ؛ ای الفتن المظلمة. (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
فهرست شهرهای الجزایر