رفته مسلوک
سابله
فرهنگ فارسی
رفته مسلوک
لغت نامه دهخدا
سابله. [ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش بستان شهرستان دشت میشان واقع در 8 هزارگزی جنوب خاوری بستان و 8 هزارگزی جنوب راه عمومی سوسنگرد به بستان ، این ده در دشت قرار دارد و گرمسیر است. و از آب رودخانه کرخه مشروب میشود. و محصول آن غلات و برنج است. 500 تن سکنه دارد که از عشایر بنی طرف هستند و به زراعت و گله داری و صنایع دستی و حصیربافی اشتغال دارند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
سابله . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش بستان شهرستان دشت میشان واقع در 8 هزارگزی جنوب خاوری بستان و 8 هزارگزی جنوب راه عمومی سوسنگرد به بستان ، این ده در دشت قرار دارد و گرمسیر است . و از آب رودخانه ٔ کرخه مشروب میشود. و محصول آن غلات و برنج است . 500 تن سکنه دارد که از عشایر بنی طرف هستند و به زراعت و گله داری و صنایع دستی و حصیربافی اشتغال دارند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سابلة. [ ب ِ ل َ ] (ع ص ) رفته . مسلوک . گویند: سبیل سابلة؛ یعنی طریق مسلوک . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). سپرده شده از راه . (شرح قاموس ). راه پا سپرده و بسیار مسلوک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: مرالقوم فی السابلة؛ ای الطریقه المسلوکة. (ترجمه ٔ قاموس ). || (اِ) راهگذرانی که از راهی میگذرند. المارون علی السبیل . (اقرب الموارد). گروهی که بدنبال حوائج خود در راهی رفت وآمد میکنند. ج ، سوابل . (تاج العروس ) (قطر المحیط) (ترجمه ٔ قاموس ). گروهی آمد و رفت کرده بر راه . (شرح قاموس ). مسافران و آینده و رونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ابن السبیل ، رونده و آینده . (صراح من الصحاح ). گروه راهروان . رهگذران . کاروان . (مهذب الاسماء) : و آن گزلی خان ، کهن کافری ظالمی است که ... در نشابور از قطع طرق و ایذاء سابله تحاشی ننموده . (المضاف الی بدایع الازمان ص 39).
فرهنگ عمید
۲. رهگذرانی که از راهی می گذرند، رهگذران، مسافران.
دانشنامه عمومی
خمیر سابله
شکل سنتی این شیرینی ها گرد و دالبری است که برای براق شدن روی آن را تخم مرغ می زنند. در تهیه این شیرینی از آرد، بادام پوست گرفته و چرخ شده، تخم مرغ، شکر، کره یا روغن، بیکینگ پودر و وانیل استفاده می شود.