خدمت کننده، یاری دوست، تابع، مددکار، یار، تابع
( صفت اسم ) ۱ - فرزند زاده نبیره نوه . ۲ - خدمتکار مدد کار خادم جمع : حفده .
یکی از قلاع صنعائ یمن
( صفت اسم ) ۱ - فرزند زاده نبیره نوه . ۲ - خدمتکار مدد کار خادم جمع : حفده .
یکی از قلاع صنعائ یمن
حافد. [ ف ِ ] (اِخ ) یکی از قلاع صنعاء یمن ، از حازه ٔ بنی شهاب . (معجم البلدان ).
حافد. [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حفد و حفود و حفدان . || نواسه ٔ پسرینه . (مهذب الاسماء). نژاد پسرینه . نواده . نبیره . فرزندزاده . (غیاث از کنز). دخترزاده . || داماد. (غیاث ) (کنزاللغات ). || پدرزن . || برادرزن . || یار. یاریگر. دوست . (غیاث ) (کنزاللغات ). || خدمتکار. (غیاث ). در خدمت شتابنده . نیکوخدمت . ج ، احفاد، حفدة، حوافد.