کلمه جو
صفحه اصلی

صانع


مترادف صانع : آفرینشگر، آفریننده، سازنده، صنعتگر، عامل

برابر پارسی : آفریدگار، آفریننده، سازنده

فارسی به انگلیسی

maker, manufacturer, builder, compositor, musical performer


عربی به فارسی

شاگرد , شاگردي کردن , کاراموز , صنعتگر , صنعتکار , افزارمند


فرهنگ اسم ها

اسم: صانع (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: sānee) (فارسی: صانع) (انگلیسی: sanee)
معنی: آفریننده، صنعتگر، سازنده، آفریدگار، خداوند، همچنین یکی از نام های خداوند نیز صانع می باشد

(تلفظ: sānee) (عربی) سازنده ، آفریننده ؛ (در قدیم) صنعت‌گر ؛ آفریدگار ، خداوند .


مترادف و متضاد

آفرینشگر، آفریننده، سازنده، صنعتگر، عامل


فرهنگ فارسی

آفریننده، سازنده، صنعتگر، کسی که چیزی بادست خودمی سازد
( اسم ) ۱ - آفریننده سازنده . ۲ - صنعتگر دستکار جمع : صانعین صناع . ۳ - خدای تعالی .
شاعریست

فرهنگ معین

(نِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - آفریننده . ۲ - سازنده ، صنعتگر.

لغت نامه دهخدا

صانع. [ ن ِ] ( ع ص ) نعت فاعلی از صنع. دست کار. ( ربنجنی ) ( تفلیسی ) ( دهار ). پیشه ور. جلذی. ( منتهی الارب ) :
پس مقدران را و صانعان را بیاورد و مالهای بسیار بذل کرد تا مصرفهای آب بساختند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 151 ).
آفتابست کیمیاگر و بس
واصلی صانعی قوی تأثیر.
خاقانی.
صانع زرین عمل ، پیر صناعت علی
کز ید بیضا گذشت دست عمل ران او.
خاقانی.
|| ( اِخ )نامی از نامهای خدا :
شده حیران همه در صنع صانع
همه سرگشتگان شوق مبدع.
ناصرخسرو.
مدبر و غنی و صانع و مقدر و حی
همه بلفظ برآویخته است از او بیزار.
ناصرخسرو.
صانع قادر دگر ز بی غرضی
گنبد گردان زرنگار کند.
ناصرخسرو.
خرد خیره شد آنجا کز جهالت
گروهی را ز صانع بر گمان دید.
مسعودسعد.
بر صانعی که روی بهشت آفرید و ری
خاقانی ! آفرین خوان خاقانی ! آفرین.
خاقانی.
صانعا شکر تو واجب شمرم
که وجود همه ممکن تو کنی.
خاقانی.
قیاس عقل تا آنجاست بر کار
که صانعرا دلیل آید پدیدار.
نظامی.
چو صنعت بصانع ترا ره نمود
نوائی بر این پرده نتوان فزود.
نظامی.
اول دفتر بنام ایزد دانا
صانع و پروردگار و حی و توانا.
سعدی.
آن صانع لطیف که بر فرش کائنات
چندین هزار صورت الوان نگار کرد.
سعدی.

صانع. [ ن ِ ] ( اِخ ) شاعری است و صاحب صبح گلشن گوید: ( صانع شاه جهان آبادی ) شاه نذرعلی نام داشت ، درویشی صوفی مشرب بود و بر سجاده توکل و استغنا پا میگذاشت ، برای تماشای صنعت صانع بیچون از دهلی به لکهنو و از آنجا به بنارس شد و در سنه ثمانین ومائة و الف داعی اجل را لبیک اجابت گفت. از اوست :
فتادگی به درش عاقبت ثمردارد
سر مرابه کرم تا به تیغ بردارد.
میان میگویم و لیکن نداری در میان چیزی
خجالت میکشم از بس که بر تهمت کمر بستم.
( صبح گلشن ص 244 ).

صانع. [ ن ِ ] (اِخ ) شاعری است و صاحب صبح گلشن گوید: (صانع شاه جهان آبادی ) شاه نذرعلی نام داشت ، درویشی صوفی مشرب بود و بر سجاده ٔ توکل و استغنا پا میگذاشت ، برای تماشای صنعت صانع بیچون از دهلی به لکهنو و از آنجا به بنارس شد و در سنه ٔ ثمانین ومائة و الف داعی اجل را لبیک اجابت گفت . از اوست :
فتادگی به درش عاقبت ثمردارد
سر مرابه کرم تا به تیغ بردارد.
میان میگویم و لیکن نداری در میان چیزی
خجالت میکشم از بس که بر تهمت کمر بستم .

(صبح گلشن ص 244).



صانع. [ ن ِ] (ع ص ) نعت فاعلی از صنع. دست کار. (ربنجنی ) (تفلیسی ) (دهار). پیشه ور. جلذی . (منتهی الارب ) :
پس مقدران را و صانعان را بیاورد و مالهای بسیار بذل کرد تا مصرفهای آب بساختند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 151).
آفتابست کیمیاگر و بس
واصلی صانعی قوی تأثیر.

خاقانی .


صانع زرین عمل ، پیر صناعت علی
کز ید بیضا گذشت دست عمل ران او.

خاقانی .


|| (اِخ )نامی از نامهای خدا :
شده حیران همه در صنع صانع
همه سرگشتگان شوق مبدع .

ناصرخسرو.


مدبر و غنی و صانع و مقدر و حی
همه بلفظ برآویخته است از او بیزار.

ناصرخسرو.


صانع قادر دگر ز بی غرضی
گنبد گردان زرنگار کند.

ناصرخسرو.


خرد خیره شد آنجا کز جهالت
گروهی را ز صانع بر گمان دید.

مسعودسعد.


بر صانعی که روی بهشت آفرید و ری
خاقانی ! آفرین خوان خاقانی ! آفرین .

خاقانی .


صانعا شکر تو واجب شمرم
که وجود همه ممکن تو کنی .

خاقانی .


قیاس عقل تا آنجاست بر کار
که صانعرا دلیل آید پدیدار.

نظامی .


چو صنعت بصانع ترا ره نمود
نوائی بر این پرده نتوان فزود.

نظامی .


اول دفتر بنام ایزد دانا
صانع و پروردگار و حی و توانا.

سعدی .


آن صانع لطیف که بر فرش کائنات
چندین هزار صورت الوان نگار کرد.

سعدی .



فرهنگ عمید

۱. آفریننده.
۲. سازنده.
۳. [قدیمی] کسی که چیزی با دست خود می سازد، صنعتگر، پیشه ور.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] صانع یکی از اسمای حسنای الهی است.
گرچه واژه «صانع» در قرآن نیامده است لکن مصدر آن (صُنع) «صنع اللّه الّذی اتقن کلّ شیء» (سوره نمل(27)/88) و «اصطناع» به معنای تربیت کردن«واصطنعتک لنفسی» (سوره طه(20)/41) آمده است.
در دعای جوشن کبیر نیز که حاوی 1001 اسم الهی است . در یک جای با "یا صانع" در جای دیگر "یا صانع کل مصنوع" آمده است.
"یا صانع کل مصنوع" همچنین در دعای امام صادق علیه السلام که در مفاتیح الجنان ذکر شده است آمده است.
و نیز "یا صانع" در دعای روز اول فطر که مستحب است در تعقیب هر نمازی در این روز خوانده شود، آمده است.

جدول کلمات

آفریننده, سازنده, صنعتگر, پیشه ور

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
سانساک، سانسار ( سانس = صنع؛ اوستایی + «اک، ار» )
دَئیژاک، دئیژار، دَئیژو ( دَئیژ از اوستایی: دَئیذیش= صنع + «اک، ار، او» )

پیشه ور

صنعتگر

خالق

سازنده


کلمات دیگر: