کلمه جو
صفحه اصلی

صاحب رأی

لغت نامه دهخدا

صاحب رأی. [ ح ِ ب ِ رَءْی ْ ] ( اِخ ) لقب ابوحنیفه نعمان بن ثابت است :
می جوشیده حلال است سوی صاحب رأی
شافعی گوید شطرنج مباح است بباز.
ناصرخسرو.

صاحب رأی. [ ح ِ رَءْی ْ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) دارای رأی و تدبیر صائب :
فرزانه و صدر اجل و صاحب عالم
کافروخته شد زو علم صاحب رأیان.
سوزنی.
|| به معنی وزیر است ، چه رای در اصطلاح وزیر را می گویند. و کنایه از شیخ ابوعلی هم هست به اعتبار اینکه وزیر فخرالدوله پادشاه ری بوده است. ( برهان قاطع ) .

صاحب رأی . [ ح ِ ب ِ رَءْی ْ ] (اِخ ) لقب ابوحنیفه نعمان بن ثابت است :
می جوشیده حلال است سوی صاحب رأی
شافعی گوید شطرنج مباح است بباز.

ناصرخسرو.



صاحب رأی . [ ح ِ رَءْی ْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دارای رأی و تدبیر صائب :
فرزانه و صدر اجل و صاحب عالم
کافروخته شد زو علم صاحب رأیان .

سوزنی .


|| به معنی وزیر است ، چه رای در اصطلاح وزیر را می گویند. و کنایه از شیخ ابوعلی هم هست به اعتبار اینکه وزیر فخرالدوله پادشاه ری بوده است . (برهان قاطع) .

فرهنگ عمید

دارای رٲی و تدبیر درست.


کلمات دیگر: