کلمه جو
صفحه اصلی

کا ام

فرهنگ فارسی

( کا آم ) ( اسم ) ۱ - مراد مقصد آرزو : [ آنجا که هست کامش با کام اوست دولت آنجا که نیست رایش با رای اوست گردون ] ( معزی ) ترکیبات اسمی : یا کام دل . ۱ - مطلوب نفس آرزوی باطنی : [ توبی کام دل هیچ دم بر مزن ترا بنده باشد چه مرد و چه زن ] . ۲ - معشوق : [ ای عاشق ممهجور ز کام دل خود دور می نال و همی چا و که معذوری معذور ] . ( ابو شعیب هروی ) یا کام و نام . مراد و شهرت : [ پایدارش باد دایم خیر و خیل و مال و ملک بر فزونش باد دایم ناز و نوش و کام و نام ] . ( عنصری ) ترکیبات فعلی : یا از کام و ناز افتادن . ناکام و نامرا شدن از نعمت و رفاه محروم گشتن : [ کسی کو بیفتد ز کام و ز ناز برو بر ببخشای روز نیاز ] . یا بر آمدن کام . حاصل شدن مطلب و مراد : [ دست از طلب ندارم تا کام من بر آید یا تن رسد بجانان یا جان ز تن بر آید ] ( حافظ ) یا بر آوردن کام . حاصل کردن مطلب و مراد کسی : [ بر آوردن کام امیدوار به از قید و بندی شکستن هزار ] . ( سعدی ) یا به کام کسی بودن . موافق میل و آرزوی او بودن . یا به کام کسی دیدن . موافق آرزو و مدعای او دیدن و یافتن : [ خود را بکام دشمن خود دید هر که او با دوستان تغافل دشمن نواز کرد ] . ( نظیری ) یا ترک کام ( خود ) کردن . از آرزو ها و امیال خود دست بر داشتن : [ طریق کامبخشی چیست ? ترک کام خود کردن که سروری آنست کز این ترک بر دوزی ] . ( حافظ ) یا روا بودن کام کسی . بارزو ی خود رسیدن وی : [ دل آنجا گراید که کامش رو است خوش آنجا ست گیتی که دل را هوا ست ] . یا کام از چیزی بردن . از آن متمتع و بهره مند شدن : [ توان بخامش از عمر کام دل بردن دراز میشود این رشته از گره خوردن ] . ( صائب ) یا کام دل اندر کام شکستن . چشم پوشیدن از مراد دل از آرزو صرف نظر کردن : [ نشکنم خواهنده را دل در سوال بشکنم کام دل اندر کام خویش ] . ( خاقانی ) یا کام دل بر آوردن از کسی . ۱ - از او بمراد رسیدن مقصود خود را دربار. او عملی کردن : [ قضا دستی است پنج انگشت دارد چو خواهد کام دل از کس بر آرد ] . [ دو بر چشمش نهد دیگر دو بر گوش یکی بر لب نهد گوید که : خاموش . ] ( بنقل ) ۲ - او را مغلوب و زبون کردن . ۳ - با او آرمیدن با وی جماع کردن . یا کام دل بر گرفتن از کسی . ۱ - از او بمراد رسیدن : [ کسی بر گرفت از جهان کام دل که یکدل بود با وی آرام دل ] . ( سعدی ) ۲ - با او آرمیدن با وی جماع کردن . یا کام دل جستن . ۱ - آرزوی دل طلبیدن : [ از او کام دل در جوانی بجوی که جوید ز تو کام در پیری اوی ] . ( سعدی ) ۲ - با او آرمیدن خواستن . یا کام دل خواستن . ۱ - مراد دل طلبیدن : [ بدو گفت کای مهتر نامجوی . اگر کام دل خواهی آرام جوی ] . ۲ - با او آرمیدن خواستن . یا کام دل یافتن . ۱ - بمراد خود رسیدن بمقصود رسیدن : [ بیابم ز یزدان همی کام دل مرا گر دهد چهر. دلگسل ] . ۲ - بوصل رسیدن توفیق آرمیدن با معشوق یافتن . یا کام شکستن در کام . نا مراد شدن بنومیدی انجامیدن کار ها : [ شکسته جهان کام در کام او رسیده بنومیدی انجام او ] . (نظامی ) یا کام کسی بر آمدن . بمقصود رسیدن وی بمنظور نایل آمدن او : [ بگردون گردان رسد نام تو گر آید بر این کار بر کام تو ] . یا کام کسی را بر آوردن . وی را بمراد رسانیدن : [ ورا پیلتن گفت کین غم مدار که کامت بر آرد همه روزگار ] . یا کام کسی را روا کردن . ۱ - وی را بمراد رسانیدن : [ بگیتی خود یکی کامم روا کرد پس آن کام مرا از من جدا کرد ] . ( ویس ورامین ) ۲ - قصد آهنگ . ۳ - شهوت .

فرهنگ عمید

( کاآم ) = غاسول


کلمات دیگر: