کلمه جو
صفحه اصلی

تفتیش کردن


مترادف تفتیش کردن : بازرسی کردن، کاوش کردن، وارسی کردن، کاویدن، پی جویی کردن، کندوکاو کردن

فارسی به انگلیسی

inspect

فارسی به عربی

فتش

مترادف و متضاد

inquire (فعل)
محقق کردن، پرسیدن، سوال کردن، جویا شدن، پرسش کردن، تحقیق کردن، باز جویی کردن، رسیدگی کردن، استنطاق کردن، امتحان کردن، پژوهیدن، تفتیش کردن

investigate (فعل)
تحقیق کردن، باز جویی کردن، رسیدگی کردن، بررسی کردن، پژوهیدن، تفتیش کردن، جستار کردن، وارسی کردن، استفسار کردن، اطلاعات مقدماتی بدست اوردن

inspect (فعل)
رسیدگی کردن، سرکشی کردن، بازرسی کردن، تفتیش کردن

revise (فعل)
اصلاح کردن، تفتیش کردن، تجدید نظر کردن، دوباره چاپ کردن، اصلاح نمودن، حک و اصلاح کردن

بازرسی کردن، کاوش کردن، وارسی کردن، کاویدن، پی‌جویی کردن، کندوکاو کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) نیک جستجوکردن کاویدن تفحص کردن بازرسی کردن .

لغت نامه دهخدا

تفتیش کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) واپژوهیدن. کاویدن سخن و زمین و جز آن. تجسس. پی جویی :
هین روش برگیر و ترک ریش کن
در فنا و نیستی تفتیش کن.
مولوی.
کرا غم تخلیص من باشد و تفتیش حال من کند. ( گلستان ).
آشفته شو که کاکل و زلف پری رخان
تفتیش حال زار ترا موبمو کنند.
محمدرضا خان ساری ( از آنندراج ).

واژه نامه بختیاریکا

تِفکِنیدِن


کلمات دیگر: