مترادف اغشته : ( آغشته ) آمیخته، قاطی، مشوب، آلوده، ملوث، خیسانده، نم کرده
اغشته
مترادف اغشته : ( آغشته ) آمیخته، قاطی، مشوب، آلوده، ملوث، خیسانده، نم کرده
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
چسبناک، چرب، کثیف، الوده، چرک، لکه دار، اغشته
فرهنگ فارسی
( آغشته ) ( اسم ) ۱ - خیسانده نم کرده. ۲ - آب داده ( زمین ). ۳ - آلوده .
نرم کرده بانم
نرم کرده بانم
فرهنگ معین
( آغشته ) (غَ یا غِ تِ )(ص مف . ) ۱ - خیسانده ، نم داده . ۲ - آب داده . ۳ - آلوده .
لغت نامه دهخدا
( آغشته ) آغشته. [ غ َ / غ ِ ت َ / ت ِ ] ( ن مف / نف ) نرم کرده با نم و تری. ترنهاده. خیسانیده. خیس کرده. آغارده. آغاریده. فژغرده. || آلوده. مضمخ. ملطخ. ترکرده. مبلول. || آمیخته. ممزوج. مخلوط. ( از فرهنگها ). || زمین آب داده. ( از برهان ) :
فروبارم خون از مژه چنان
که آغشته کنم سنگ را ز خون.
ز خونْشان زمین چون گل آغشته شد.
ز خون یلان کشور آغشته بود.
که از خونت آغشته گشته ست گل.
زمین را بخون چون گل آغشته ام.
ز بس کشته آمد ز هر دو گروه.
بدان شیر این چرم نرم آوری
بشیر اندر آغاری این چرم خر
چنان چون که گردد بگیتی سمر...
دو هفته سپهر اندرین گشته شد
بفرجام چرم خر آغشته شد.
زمین را بخونْشان برآغشته ام.
بخون و به خاک اندر آغشته گشت.
متحیر بماند و سرگشته.
سهو در گرد دینْش ناگشته.
زمین سربسر چون گل آغشته شد.
تو گوئی در آن زعفران کشته اند.
تو سرپوشیده نَنْهی پای بیرون.
اغشته. [ اَ غ َ ت َ / ت ِ ] ( ص ) آمیخته. آلوده. ( برهان ) ( آنندراج ). آغشته. آمیخته. آلوده. ( ناظم الاطباء ). آغشته. ( فرهنگ جهانگیری ). رجوع به آغشته شود. || ترکرده. ( برهان ) ( آنندراج ). زمین ترکرده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به آغشته شود.
فروبارم خون از مژه چنان
که آغشته کنم سنگ را ز خون.
حکاک.
دو بهره ز توران سپه کشته شدز خونْشان زمین چون گل آغشته شد.
فردوسی.
فراوان از ایرانیان کشته بودز خون یلان کشور آغشته بود.
فردوسی.
مرا رحمت آید بتو بر ز دل که از خونت آغشته گشته ست گل.
فردوسی.
از ایرانیان من بسی کشته ام زمین را بخون چون گل آغشته ام.
فردوسی.
بخون گشته آغشته هامون و کوه ز بس کشته آمد ز هر دو گروه.
فردوسی.
بهنگام نان شیر گرم آوری بدان شیر این چرم نرم آوری
بشیر اندر آغاری این چرم خر
چنان چون که گردد بگیتی سمر...
دو هفته سپهر اندرین گشته شد
بفرجام چرم خر آغشته شد.
فردوسی.
بسا شیر مردان که من کشته ام زمین را بخونْشان برآغشته ام.
فردوسی.
همه دشت از کشته چون پشته گشت بخون و به خاک اندر آغشته گشت.
فردوسی.
همچو لاله ز خون دل آغشته متحیر بماند و سرگشته.
عنصری.
عقل با آب رویش آغشته سهو در گرد دینْش ناگشته.
سنائی.
همه دشت پر خسته و کشته شدزمین سربسر چون گل آغشته شد.
شرف شفروه.
زمینش به آب زر آغشته اندتو گوئی در آن زعفران کشته اند.
نظامی.
دلیران جهان آغشته در خون تو سرپوشیده نَنْهی پای بیرون.
شیخ محمود شبستری.
اغشته. [ اَ غ َ ت َ / ت ِ ] ( ص ) آمیخته. آلوده. ( برهان ) ( آنندراج ). آغشته. آمیخته. آلوده. ( ناظم الاطباء ). آغشته. ( فرهنگ جهانگیری ). رجوع به آغشته شود. || ترکرده. ( برهان ) ( آنندراج ). زمین ترکرده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به آغشته شود.
اغشته . [ اَ غ َ ت َ / ت ِ ] (ص ) آمیخته . آلوده . (برهان ) (آنندراج ). آغشته . آمیخته . آلوده . (ناظم الاطباء). آغشته . (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به آغشته شود. || ترکرده . (برهان ) (آنندراج ). زمین ترکرده . (ناظم الاطباء). رجوع به آغشته شود.
فرهنگ عمید
( آغشته ) ۱. آلوده.
۲. ترشده.
۳. آمیخته شده با چیزی.
۲. ترشده.
۳. آمیخته شده با چیزی.
واژه نامه بختیاریکا
( آغشته ) پِلِهِستِه
پیشنهاد کاربران
اغشته یعنی پرپر شدن مردن
مرا اوج عزت در افلاک توست به چشمان من کیمیا خاک توست
مرا اوج عزت در افلاک توست به چشمان من کیمیا خاک توست
دارای میکروب
smeared
کلمات دیگر: