کلمه جو
صفحه اصلی

استین

فارسی به انگلیسی

sleeve, sleeved

فارسی به عربی

ردن

فرهنگ فارسی

( آستین ) ( اسم ) ۱ - قسمتی از جامه که دست را پوشد ازبن دوش تا بند دست . ۲ - آن قدر چیز که در آستینگنجد . ۳ - طریقه راه. ۴ - دهان. خیک و مشک و مانند آن . یا آستین بر گناه کسی کشیدن . او را عفو کردن . یا تبریز کردن از آستین کوتاه کردن دست تطاول . یا در آستین کردن . نفع بردن سود بردن .
قسمتی از جامه که دست را پوشد
خاندان مشهور طابع و کتابفروش و محقق فرانسوی

فرهنگ معین

( آستین ) ( اِ. ) ۱ - قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند. ۲ - مقدار چیزی که در آستین جا شود. ۳ - طریقه ، راه . ، ~بالا زدن کنایه از: همت کردن ، اقدام کردن .

لغت نامه دهخدا

استین . [ اَ ] (اِ) آستین :
جبرئیلی را بر استین بسته ای
پرّو بالش را بصد جا شسته ای .

مولوی .



استین . [ اِ ت َ ] (اِخ ) رجوع به اشتاین شود.


استین . [ اِ ی ِ ] (اِخ ) خاندان مشهور طابع و کتابفروش و محقق فرانسوی . مشهورترین افراد این خاندان از این قرارند: رُبِر، مولد پاریس . او راست : گنجینه ٔ زبان لاتین . وی پدر لغویین فرانسه است . (1503 - 1559 م .). || پسر وی هانری دوم ، مولد پاریس . او یونان شناسی ارجمند باشد. (1531 - 1598 م .). او راست : گنجینه ٔ زبان یونانی و آن کتابی عظیم و محققانه است . دیگر بیان درباب تفوق زبان فرانسه .


استین . [ اُ س ِ ] (اِخ ) رجوع به اُسِت و آس شود.


( آستین ) آستین. ( اِ )قسمتی از جامه که دست را پوشد از بن دوش تا بند دست. کُم . ( السامی فی الاسامی ). آستن. آستی :
که آن شاه و لشکر بدین سو گذشت
که از باد کژآستین تر نگشت.
فردوسی.
شد از کار ایشان دلش پر ز بیم
بپوشید رخ به آستین گلیم.
فردوسی.
جهان سربه سر گفتی آهرمن است
به دامن بر از آستین دشمن است.
فردوسی.
برهنه سر آن دخت افراسیاب
بر رستم آمد دو دیده پرآب
همی به آستین خون مژگان برُفت
بر او آفرین کرد و پرسید و گفت.
فردوسی.
برآمد بَرِ کردیه پر ز درد
فراوان ز بهرام تیمار خورد
همان دردبندوی با او بگفت
همی به آستین خون ز مژگان برُفت.
فردوسی.
چون آستین رنگرزان زآفت زمان
برگ رزان بشاخ بر از چند رنگ شد.
لامعی.
به آستین خود اندر نهفته دارد زهر
اگرچه پیش تو در دستها شکر دارد.
ناصرخسرو.
مر مرا شکّر چسان وعده کنی
گرْت سنگ است ای پسر در آستین ؟
ناصرخسرو.
مکن دست پیشش اگر عهد گیرد
ازیرا که در آستین مار دارد.
ناصرخسرو.
آستین گر ز هیچ خواهی پر
از صدف مشک جو، ز آهو دُر.
سنائی.
آستین پیرهن بنمود زن
بس درشت و پروسخ بد پیرهن.
مولوی.
در آستین جان تو صد نامه مُدْرَج است
وآن را فدای طرّه یاری نمیکنی.
حافظ.
در روز محنتم سر دستی گرفته است
چون بهله آنکه در همه عمر آستین نداشت.
؟
|| آنقدر چیز که در آستین گنجد :
قلم است این به دست سعدی در
یا هزار آستین درّ دری ؟
سعدی.
ترسم کز این چمن نبری آستین گل
کز گلبنش تحمل خاری نمیکنی.
حافظ.
|| طریقه. راه :
هرکه بر آستین دین باشد
عیسی مریم آستین باشد.
سنائی.
|| دهانه خیک و مشک و مانند آن :
بگشای بشادی و فرخی
ای جان جهان آستین خی
کامروز بشادی فرارسید
تاج شعرا خواجه فرخی.
مظفری ( از فرهنگ اسدی ).
- آستین افشاندن ( برفشاندن ، فشاندن ) ؛ بعلامت مهر یا خلوص دوستی یا عفو یا تحسین ، دست و بالتبع آستین را بحرکت آوردن :

فرهنگ عمید

( آستین ) ۱. قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند.
۲. [قدیمی] دهانۀ خیک و مشک.
۳. [قدیمی] طریقه و راه.
* آستین افشاندن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. اشاره کردن.
۲. اجازه دادن، رخصت دادن: به یغما ملک آستین برفشاند / وز آنجا به تعجیل مرکب براند (سعدی: ۱۰۸ )
۳. پشت پا زدن، ترک و انکار کردن، فروگذاشتن.
۴. اظهار کراهت و بیزاری کردن: طمع مدار که از دامنت بدارم دست / به آستین ملالی که بر من افشانی (سعدی۲: ۵۹۷ ).
۵. [قدیمی] عفو، بذل وبخشش، اظهار محبت، تحسین: سخن گفت و دامان گوهر فشاند / به نطقی که شاه آستین برفشاند (سعدی۱: ۴۶ ).
* آستین بالا زدن: (مصدر لازم )
۱. آستین برچیدن، آستین برزدن، آستین برنوشتن.
۲. [مجاز] آماده شدن برای کاری.
= آستین

آستین#NAME?


دانشنامه عمومی

آستین. آستین قسمتی از جامه که دست را پوشد از بن دوش تا بند دست.
لباس آستین بلند یا آستین کامل
لباس آستین حلقه یا بدون آستین که آستین یا وجود ندارد یا بسیار کوتاه است
لباس آستین ۳ ربع که انتهای آستین بین آرنج و مچ دست قرار دارد
لباس آستین کوتاه که معمولاً انتهای آستین بین شانه و آرنج تمام می شود
لباس آستین گشاد
انواع آستین لباس زنانه از نظر مدل و دوخت:
1- آستین زنگی: این آستین بالای آرنج بوده در قسمت شانه معمولی است و به تدریج گشاد می شود و در بالای آرنج به صورت چین دار جمع می شود. بیشتر در لباس های بچگانه کاربرد دارد.
2- آستین پفی: مدل کوتاه تر آستین زنگی است. آستین بیشاپ: مشابه آستین زنگی بوده ولی بلندی آن تا مچ است و در لباس های راحتی مثل لباس خواب کاربرد دارد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آستین. آستین قسمتی از لباس را گویند که دست را می پوشاند.
آستین به قسمت پوشاننده دست از لباس اطلاق می شود.
احکام آستین در ابواب فقه
احکام آن به مناسبت در باب هاى طهارت، صلات و حدود آمده است.
← احکام آستین در باب حج
۱. ↑ مناسک حج (مراجع)، ص۱۶۶ـ۱۶۷ .۲. ↑ حرعاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، ج۵، ص۳۵۰.
...

گویش مازنی

( آستین ) /aastin/ اوسی
/estin/ قسمت کلفت میل چوبی آسیا که پره ها به آن وصل است

قسمت کلفت میل چوبی آسیا که پره ها به آن وصل است


واژه نامه بختیاریکا

( آستین ) سَر دست؛ بال؛ آفتین

جدول کلمات

آستین
کم

پیشنهاد کاربران

اسم ازایل بختیاری به معنی صخره پلکانی.


کلمات دیگر: