سبزه یا انگشت که عربان اصبع گویند .
اشتو
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
اشتو. [ اَ ] ( اِ ) انگِشت و زغال. ( برهان ):
اگر ز قلزم لطف تو قطره ای بچکد
درون کوره دوزخ لهب شود اشتو.
اشتو. [ اُ ] ( اِ ) سبزه. || انگشت که عربان اصبع گویند. ( برهان ).
اگر ز قلزم لطف تو قطره ای بچکد
درون کوره دوزخ لهب شود اشتو.
منصور شیرازی ( از فرهنگ نظام ).
|| جائی رانیز گویند که زغال در آن ریزند. ( برهان ). انگشتدان.( جهانگیری ). نسخه خطی انگشتانه. ( فرهنگ نظام ) ( بنقل از جهانگیری ). ظاهراً در این معنی با اشبو با بای ابجد تصحیف خوانی شده باشد، و اﷲ اعلم. ( برهان ).اشتو. [ اُ ] ( اِ ) سبزه. || انگشت که عربان اصبع گویند. ( برهان ).
اشتو. [ اَ ] (اِ) انگِشت و زغال . (برهان ):
اگر ز قلزم لطف تو قطره ای بچکد
درون کوره ٔ دوزخ لهب شود اشتو.
|| جائی رانیز گویند که زغال در آن ریزند. (برهان ). انگشتدان .(جهانگیری ). نسخه ٔ خطی انگشتانه . (فرهنگ نظام ) (بنقل از جهانگیری ). ظاهراً در این معنی با اشبو با بای ابجد تصحیف خوانی شده باشد، و اﷲ اعلم . (برهان ).
اگر ز قلزم لطف تو قطره ای بچکد
درون کوره ٔ دوزخ لهب شود اشتو.
منصور شیرازی (از فرهنگ نظام ).
|| جائی رانیز گویند که زغال در آن ریزند. (برهان ). انگشتدان .(جهانگیری ). نسخه ٔ خطی انگشتانه . (فرهنگ نظام ) (بنقل از جهانگیری ). ظاهراً در این معنی با اشبو با بای ابجد تصحیف خوانی شده باشد، و اﷲ اعلم . (برهان ).
اشتو. [ اُ ] (اِ) سبزه . || انگشت که عربان اصبع گویند. (برهان ).
دانشنامه عمومی
چگونه، چطور، به چه صورت. به کسر الف، سکون شین و ضم تاء. مثال:اشتو رفتی؟ اشتو شکست؟ ضمنا باقی واژگان مثال به فارسی آمده نه گویش.
(بروجنی) اُشتو؛ تند و سریع. (بهبهانی) اِشتو؛ عجله کردن.
شتاب، عجله، دستپاچگی، سراسیمگی، تعجیل
گویش مازنی
/eshto/ اشتها – میل به غذا - شنیدن
۱اشتها – میل به غذا ۲شنیدن
واژه نامه بختیاریکا
( اِشتُو (اِشدُو) ) ایست به بز؛ واژه ای به معنی آرام باش جهت فراخواندن بز به بی تحرکی و آرامش ( خصوصا هنگام شیر دوشی )
پیشنهاد کاربران
در گویش شیرازى به معناى عجله می باشد
شتابان
در گویش خراسانی یعنی چطوری
کلمات دیگر: