( آشامیدن ) آشامیدن. [ دَ ] ( مص ) بلعیدن یعنی فروبردن مایعی. نوشیدن. نوش کردن. درکشیدن. کشیدن. گساردن ( در شراب ). آشمیدن. پیمودن ( باده ). خوردن. حسو. ( دهار ). شرب. تکرّع. تجرّع. تشرّب. احتسا. تَرَمﱡق : حصیری... می آمد دُردی آشامیده. ( تاریخ بیهقی ).
تا بی ادبی همی توانی کرد
خون علما بدم بیاشامی.
ناصرخسرو.
تا تشنه و بیطاقت بچاهی رسید قومی بر او گرد آمده هر شربتی به پشیزی همی آشامیدند. ( سعدی ).