کلمه جو
صفحه اصلی

افعی


مترادف افعی : اژدر، اژدها، ثعبان، مار

برابر پارسی : اژدها، اژدر

فارسی به انگلیسی

viper


serpent, viper

فارسی به عربی

افعی , جامع

عربی به فارسی

مار , داراي حرکت مارپيچي بودن , مارپيچي بودن , مارپيچ رفتن , افعي , تيره مار , تيرمار , ادم خاءن و بدنهاد , شرير


مترادف و متضاد

اژدر، اژدها، ثعبان، مار


adder (اسم)
افزایشگر، افعی، ماشین جمع زنی، مار جعفری

viper (اسم)
افعی، شریر، ادم خائن و بدنهاد، تیره مار، تیرمار

asp (اسم)
افعی

python (اسم)
افعی، غیب گو، اژدها

فرهنگ فارسی

( اسم ) نوعی مار سمی خطرناک که در سنگلاخها بین خارو خاشاک یافت شود . در دهان این مار علاوه بر دندانهای کوچک تغذیه یی دو دندان قلاب مانند در آروار. بالا وجود دارد که بطرف عقب دهان خمیده است . درون این قلاب مجرایی است که بغد. زهر راه دارد . جمع : افاعی .
همان افعی با الف مقصوره است که در فارسی بکسر عین خوانند .

فرهنگ معین

( اَ ) (اِ. ) نوعی مار سمی خطرناک که در دهانش علاوه بر دندان های کوچک تغذیه ای دو دندان قلاب مانند در آروارة بالا وجود دارد که به طرف عقب دهان خمیده است . درون این قلاب مجرایی است که به غدة زهر کشنده راه دارد.

لغت نامه دهخدا

افعی . [ اَ ] (از ع ، اِ)همان افعی با الف مقصوره است که در فارسی بکسر عین خوانند. مار بزرگ خبیث . شیبا. (ناظم الاطباء). نوعی مار سمی خطرناک که در سنگلاخها بین خار و خاشاک یافت شود. در دهان این مار علاوه بر دندانهای کوچک تغذیه ای دو دندان قلاب مانند در آرواره ٔ بالا وجود دارد که بطرف عقب دهان خمیده است . درون این قلاب مجرایی است که بغده ٔ زهر راه دارد. (فرهنگ فارسی معین ) :
مار یغنج اگرت دی بگزید
نوبت مار افعی است امروز.

شهید (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ).


طفل را چون شکم بدرد آمد
همچو افعی ز رنج او برپیخت
گشت ساکن ز درد چون دارو
زن بماچوچه در دهانش ریخت .

پروین خاتون (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ).


کشی افعی و بچه اش پروری
به دیوانگی ماند این داوری .

فردوسی (؟).


چرا مغز پلنگ نر همی افعی شود در سر
چگونه سر برون آرد در آن سامان که سر دارد.

ناصرخسرو.


ای شهنشاهی که ازبهر جناغ اسب تو
همچو افعی پوست بگذارد پلنگ بربری .

ازرقی .


کشف در پوست میرد لیک افعی پوست بگذارد
تو کم ز افعی نئی در پوست چون ماندی بجا مانش .

خاقانی .


هم در او افعی گوزن آسا شده تریاق دار
هم گوزنانش چو افعی مهره دار اندر قفا.

خاقانی .


افعی اگرچه همه سر زهر گشت
خوردن افعی همه تریاک شد.

خاقانی .


شمه ای از خاطرش گر بدمد صبح وار
مهره ٔ نوشین کند در دم افعی لعاب .

خاقانی .


باز ار بدهان افعی افتد
زهری گردد هلاک حیوان .

خاقانی .


فلک افعی زمردسلب است
دفع این افعی پیچان چکنم .

خاقانی .


هرکه درو دیده دماغش فسرد
دیده چو افعی بزمرد سپرد.

نظامی .


وزین پس بر عقیق الماس میداشت
زمرد را به افعی پاس میداشت .

نظامی .


سرمه ٔ بیننده چو نرگس نماش
سوسن افعی چو زمرد گیاش .

نظامی .


نموده عکس نگینت بچشم دشمن ملک
چنانکه عکس زمرد نموده افعی را.

انوری .


شراب لعل می نوشم من از جام زمردگون
که زاهد افعی وقتست میسازم بدین کورش .

کمال خجندی (از شرفنامه ٔ منیری ).


سر فرودآرد تیغ تو عدو را لیکن
هست در خنده ٔ افعی خطر مارافسای .

سیف اسفرنگی .


افعی کشتن و بچه نگه داشتن کار خردمندان نیست . (گلستان ).
برغم افعی غم جو زمردین لب جوی
که تا شود ز حسد کور دیده افعی را.

سلمان (از شرفنامه ).


رنگ تزویر پیش ما نبود
شیر سرخیم و افعی سیهیم .

حافظ.


آنکه در رزم نوک نیزه ٔ او
کام افعی ّ چرخ میخارد.

شرف الدین پنجدهی .


سنبل اسیر زلف ترا دام وحشت است
افعی گزیده میرمد از شکل ریسمان .

سلیم .


و رجوع به اَفعی ̍ شود.
- افعی چوبه ؛ ماده ای بسیار سمی که ادیاس نیز گویند. (ناظم الاطباء).
- افعی زرفام ؛ شعله . (ناظم الاطباء).
- || قلم . کلک . (ناظم الاطباء).
- افعی قربان ؛ کمان تیراندازی . (ناظم الاطباء).
- افعی کاه رباپیکر ؛ شعله ٔ آتش . افعی مرجان عصب . (ناظم الاطباء).

افعی. [ اَ عا / اَ ] ( از ع ، اِ ) قسمی است از مار بغایت زهرناک و گویند که افعی از دیدن زمرد کور میگردد. ( کنز از غیاث اللغات ).نوعی از مار سیاه که بغایت زهرناک و بزرگ باشد. ( آنندراج ). مار بزرگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نوعی از مار خبیث. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ماری است که زهرش فوراً خواهد کشت و در عربی آنرا فحیح گویند. ( قاموس کتاب مقدس ). نام ماری است که بیقصد بکشد و چون نظر وی بر زمرد افتد دیده او بطرقد. ( شرفنامه منیری ). مار ماده. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). ج ، اَفاعی. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مار گرزه. ( دستور ). تیرمار. مار گرزه. مهین مار. مار قتال. ماری ماده و خبیث. حنش. ازده و در تداول فارسی زبانان افعی است بکسر عین. ( یادداشت مؤلف ).نوعی است از مار که طبیعت آن گرم و خشک و مجفف است.مقدار شرب آن سه مثقال و چون گوشت آنرا بپزند و بخورند فضولات بدن بپوست روی آورد و چشم تیزبین شود و حواس و جوانی حفظ کند و معده را تقویت کند و برای درد عصب و خنازیر و جذام نافع باشد. ( از بحر الجواهر ).
- امثال :
العصا من العصیة والافعی بنت الحیة ؛ والعرب ترید ان الامرالکبیر محدث عن الامر الصغیر. ( البیان والتبیین ج 3 ص 28 ). و رجوع به افعی [ اَ ] شود.
|| بویهای خوش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِخ ) پشته ایست مر بنی کلاب را. ( منتهی الارب ).

افعی. [ اَ ] ( از ع ، اِ )همان افعی با الف مقصوره است که در فارسی بکسر عین خوانند. مار بزرگ خبیث. شیبا. ( ناظم الاطباء ). نوعی مار سمی خطرناک که در سنگلاخها بین خار و خاشاک یافت شود. در دهان این مار علاوه بر دندانهای کوچک تغذیه ای دو دندان قلاب مانند در آرواره بالا وجود دارد که بطرف عقب دهان خمیده است. درون این قلاب مجرایی است که بغده زهر راه دارد. ( فرهنگ فارسی معین ) :
مار یغنج اگرت دی بگزید
نوبت مار افعی است امروز.
شهید ( از حاشیه فرهنگ اسدی ).
طفل را چون شکم بدرد آمد
همچو افعی ز رنج او برپیخت
گشت ساکن ز درد چون دارو
زن بماچوچه در دهانش ریخت.
پروین خاتون ( از حاشیه فرهنگ اسدی ).
کشی افعی و بچه اش پروری
به دیوانگی ماند این داوری.
فردوسی ( ؟ ).
چرا مغز پلنگ نر همی افعی شود در سر

افعی . [ اَ عا / اَ ] (از ع ، اِ) قسمی است از مار بغایت زهرناک و گویند که افعی از دیدن زمرد کور میگردد. (کنز از غیاث اللغات ).نوعی از مار سیاه که بغایت زهرناک و بزرگ باشد. (آنندراج ). مار بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نوعی از مار خبیث . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ماری است که زهرش فوراً خواهد کشت و در عربی آنرا فحیح گویند. (قاموس کتاب مقدس ). نام ماری است که بیقصد بکشد و چون نظر وی بر زمرد افتد دیده ٔ او بطرقد. (شرفنامه ٔ منیری ). مار ماده . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). ج ، اَفاعی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مار گرزه . (دستور). تیرمار. مار گرزه . مهین مار. مار قتال . ماری ماده و خبیث . حنش . ازده و در تداول فارسی زبانان افعی است بکسر عین . (یادداشت مؤلف ).نوعی است از مار که طبیعت آن گرم و خشک و مجفف است .مقدار شرب آن سه مثقال و چون گوشت آنرا بپزند و بخورند فضولات بدن بپوست روی آورد و چشم تیزبین شود و حواس و جوانی حفظ کند و معده را تقویت کند و برای درد عصب و خنازیر و جذام نافع باشد. (از بحر الجواهر).
- امثال :
العصا من العصیة والافعی بنت الحیة ؛ والعرب ترید ان الامرالکبیر محدث عن الامر الصغیر. (البیان والتبیین ج 3 ص 28). و رجوع به افعی [ اَ ] شود.
|| بویهای خوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) پشته ایست مر بنی کلاب را. (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

نوعی مار بزرگ، قوی، و زهردار، دارای سر پهن و گردن باریک به رنگ سیاه مایل به زردی یا سرخی که انواع گوناگون دارد، مار بزرگ.

دانشنامه عمومی

افعی (نام علمی: Vipera) نام یک سرده از تیره گرزه ماران است.

دانشنامه آزاد فارسی

اَفعی (asp)
نوعیاز مارهای سمی، شامل Vipera aspis در جنوب اروپا. از وابستگان مار جعفری (افعی) و کبرای مصری Naja haje است. این جانور به طور متوسط طولی حدود ۶۰ سانتی متر، بدنی کلفت، سری مثلثی و مشخصاً V شکل دارد و اغلب علایمی زیگزاکی در پشت آن دیده می شود. کلئوپاترا، ملکۀ مصر، برای خودکشی از افعی استفاده کرد. از جنس Vipera، شش گونۀ مختلف در ایران نیز شناسایی شده است که عبارت اند از افعی خالدار، افعی زنجانی، افعی لطیفی، افعی راده، افعی کردستانی، و افعی البرزی. مار جعفری از جنس Echis در این خانواده رده بندی شده است. نیز ← مار_

نقل قول ها

افعی(نام علمی: Vipera) نام یک سرده از تیره گرزه ماران است.
• نشانه شناسی «نمادگرایی استحاله ای را که مردگان پیدا می کنند و از اشکال این زندگی خاکی به اشکال زندگی بعدی خود، در جهانی دیگر تبدیل می شوند… افعی در رؤیا، منتج از ناخودآگاه است و گرایش غریزی ادغام ناشده ای را در سلسله مراتب ارزش های آگاه فاش می سازد.» -> ژان شوالیه

گویش اصفهانی

تکیه ای: afɂi
طاری: ahfi / avi
طامه ای: afi
طرقی: afi
کشه ای: âfi
نطنزی: afɂi


واژه نامه بختیاریکا

باد کَمن؛ هَفین

پیشنهاد کاربران

این اشتباهه منظور من مار افعی است که به انگلیسی میشود python

در پهلوی " چیپاک ، شیباگ " برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی از مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی.

منظورمن مار افعی بودنه این

افعی نوعی مار وحشی و خطرناک است 🐍💚

کنایه از کسی که به هر کس میرسه بهش یه ضرری میرسونه

خانوم نازنین، این پایین راجب مار افعی توضیح داده با دقت بخون


کلمات دیگر: