کلمه جو
صفحه اصلی

محاش

فرهنگ فارسی

آخریان و کالا و رخت خانه

لغت نامه دهخدا

محاش . [ م ِ ] (ع اِ) گروه که از قبیله ای فراهم آیند و نزدیک آتش با هم سوگند خورند و پیمان نمایند. (منتهی الارب ذیل م ح ش ) (ناظم الاطباء). مَحاش .


محاش. [ م ُ ] ( ع ص ) سوخته و بریان. ( منتهی الارب ذیل م ح ش ). خبز محاش ؛ نان سوخته. ( مهذب الاسماء ). شواء محاش ؛ بریان سوخته. ( از ناظم الاطباء ).

محاش. [ م ِ ] ( ع اِ ) گروه که از قبیله ای فراهم آیند و نزدیک آتش با هم سوگند خورند و پیمان نمایند. ( منتهی الارب ذیل م ح ش ) ( ناظم الاطباء ). مَحاش.

محاش.[ م َ ] ( ع اِ ) آخریان و کالا و رخت خانه. ( منتهی الارب ذیل م ح ش ). اثاث البیت. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ذیل ح و ش ). کالای خانه. ( مهذب الاسماء ). || گروه مردم آمیخته از هر جنس ( یا باین معنی مِحاش است مشتق از محشمة النار که در ماده «م ح ش » ذکر شده است ) ( از منتهی الارب ). || ج ِ مَحَشَّة، دُبُرها. ( از منتهی الارب ذیل ح ش ش ). رجوع به محشة شود.

محاش . [ م ُ ] (ع ص ) سوخته و بریان . (منتهی الارب ذیل م ح ش ). خبز محاش ؛ نان سوخته . (مهذب الاسماء). شواء محاش ؛ بریان سوخته . (از ناظم الاطباء).


محاش .[ م َ ] (ع اِ) آخریان و کالا و رخت خانه . (منتهی الارب ذیل م ح ش ). اثاث البیت . (آنندراج ) (منتهی الارب ذیل ح و ش ). کالای خانه . (مهذب الاسماء). || گروه مردم آمیخته از هر جنس (یا باین معنی مِحاش است مشتق از محشمة النار که در ماده ٔ «م ح ش » ذکر شده است ) (از منتهی الارب ). || ج ِ مَحَشَّة، دُبُرها. (از منتهی الارب ذیل ح ش ش ). رجوع به محشة شود.



کلمات دیگر: