کلمه جو
صفحه اصلی

محاح

فرهنگ فارسی

گرسنگی

لغت نامه دهخدا

محاح. [ م َح ْ حا ] ( ع ص ) نیک دروغگوی. ( منتهی الارب ). کذاب بسیار دروغگو. ( از لسان العرب ). کذوب. || آن که به سخن دل خوش کند کسی را و بس. ( منتهی الارب ). سخن فروش. ( مهذب الاسماء ). کسی که مردم را با سخن خود نه با کردار راضی کند. ( از لسان العرب ).

محاح. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) زمین که گیاه شور در آن کم باشد. ( منتهی الارب ).

محاح. [ م ُ ] ( ع اِمص ) گرسنگی. ( منتهی الارب ).

محاح . [ م َ ] (ع ص ، اِ) زمین که گیاه شور در آن کم باشد. (منتهی الارب ).


محاح . [ م َح ْ حا ] (ع ص ) نیک دروغگوی . (منتهی الارب ). کذاب بسیار دروغگو. (از لسان العرب ). کذوب . || آن که به سخن دل خوش کند کسی را و بس . (منتهی الارب ). سخن فروش . (مهذب الاسماء). کسی که مردم را با سخن خود نه با کردار راضی کند. (از لسان العرب ).


محاح . [ م ُ ] (ع اِمص ) گرسنگی . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: