to look, to cast a glance
نظر انداختن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
دیدن . افکندن نگاه . نگاه کردن . تماشا کردن . یا توجه کردن . نگریستن . التفات کردن . یا تامل کردن . فکر کردن . دقت کردن .
لغت نامه دهخدا
نظر انداختن. [ ن َ ظَ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) دیدن. افکندن نگاه.( ناظم الاطباء ). نگاه کردن. تماشا کردن :
نور هر دو چشم نتوان فرق کرد
چون که در نورش نظر انداخت مرد.
که جز تو در همه عالم کسی دگر دارد.
که بی دلش نکند چشمهای فتانت.
تو خود به صحبت امثال ما نپردازی
نظر به حال پریشان ما نیندازی.
نظر تو باقد و بالای خود نیندازی.
نور هر دو چشم نتوان فرق کرد
چون که در نورش نظر انداخت مرد.
مولوی.
نظر به روی تو انداختن حرامش بادکه جز تو در همه عالم کسی دگر دارد.
سعدی.
نظر به روی تو صاحبدلی نیندازدکه بی دلش نکند چشمهای فتانت.
سعدی.
|| توجه کردن. نگریستن. التفات کردن : تو خود به صحبت امثال ما نپردازی
نظر به حال پریشان ما نیندازی.
سعدی.
به حسن خال و بناگوش اگر نگاه کنی نظر تو باقد و بالای خود نیندازی.
سعدی.
|| تأمل کردن. فکر کردن. دقت کردن : گفتم بیندیشم و دی و دوش در این بودم و هر چند نظر انداختم صواب نمی بینم. ( تاریخ بیهقی ص 259 ).کلمات دیگر: