کلمه جو
صفحه اصلی

مسبل

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - درازبروت . ۲ - پیرزشت رو . ۳ - در راه خدا داده شده .

لغت نامه دهخدا

مسبل. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر اسبال. رجوع به اسبال شود. || شخص دراز بروت و سبلت. ( اقرب الموارد ). مُسبَل ، مُسَبِّل ، مُسَبَّل. اَسبل. || آنکه ازار را دراز کند و بر زمین کشان رود از تکبر. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) نره. ( منتهی الارب ). ذَکر. ( اقرب الموارد از لسان ). || سوسمار. ( منتهی الارب ). ضب. ( اقرب الموارد ). || ششم یا پنجم تیر قمار. ( منتهی الارب ). تیر ششم و پنجم از تیرهای قمار. ج ، مَسابل. ( اقرب الموارد و ذیل آن ). || نام ماه ذی حجه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

مسبل. [ م ُ ب َ ]( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر اسبال. رجوع به اسبال شود. || مرد درازبروت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به مُسبِل ، مُسَبِّل و مُسَبَّل شود.

مسبل. [ م ُ س َب ْ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تسبیل. رجوع به تسبیل شود. || درازبروت. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ). و رجوع به مُسبِل و مُسَبَّل شود.

مسبل. [ م ُ س َب ْ ب َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر تسبیل. رجوع به تسبیل شود. || درازبروت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). مُسبَل ، مُسبِل. مُسَبِّل. || پیر زشت رو. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || در اصطلاح فقهی ، سبیل شده. سبیل قرار داده شده. تملیک العین و تسبیل المنفعة؛ عین را در تملیک قرار دادن و سود آن را سبیل کردن : و قل مارأیت خاناً أو طرف سکة أو محلة أو مجمع ناس فی الحائط بسمرقند یخلو من ماء جمد مسبل. ( صورالاقالیم اصطخری ).

مسبل . [ م ُ ب َ ](ع ص ) نعت مفعولی از مصدر اسبال . رجوع به اسبال شود. || مرد درازبروت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به مُسبِل ، مُسَبِّل و مُسَبَّل شود.


مسبل . [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر اسبال . رجوع به اسبال شود. || شخص دراز بروت و سبلت . (اقرب الموارد). مُسبَل ، مُسَبِّل ، مُسَبَّل . اَسبل . || آنکه ازار را دراز کند و بر زمین کشان رود از تکبر. (منتهی الارب ). || (اِ) نره . (منتهی الارب ). ذَکر. (اقرب الموارد از لسان ). || سوسمار. (منتهی الارب ). ضب . (اقرب الموارد). || ششم یا پنجم تیر قمار. (منتهی الارب ). تیر ششم و پنجم از تیرهای قمار. ج ، مَسابل . (اقرب الموارد و ذیل آن ). || نام ماه ذی حجه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


مسبل . [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر تسبیل . رجوع به تسبیل شود. || درازبروت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مُسبَل ، مُسبِل . مُسَبِّل . || پیر زشت رو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || در اصطلاح فقهی ، سبیل شده . سبیل قرار داده شده . تملیک العین و تسبیل المنفعة؛ عین را در تملیک قرار دادن و سود آن را سبیل کردن : و قل مارأیت خاناً أو طرف سکة أو محلة أو مجمع ناس فی الحائط بسمرقند یخلو من ماء جمد مسبل . (صورالاقالیم اصطخری ).


مسبل . [ م ُ س َب ْ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تسبیل . رجوع به تسبیل شود. || درازبروت . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). و رجوع به مُسبِل و مُسَبَّل شود.


فرهنگ عمید

آنچه در راه خدا داده شود.


کلمات دیگر: