کلمه جو
صفحه اصلی

مستهل

عربی به فارسی

ابتکار کردن , وارد کردن , تازه وارد کردن , اغاز کردن , بنياد نهادن , نخستين قدم را برداشتن


فرهنگ فارسی

ماه نوکه نمودارو آشکارشده ، روی درخشنده ازشادی ، ابربارنده وابتدائ بارش آن
( اسم ) ۱- جویند. هلال (ماه نو ) بینند. ماه نو. ۲- روی درخشنده از شادی. ۳ - ابر بارنده .
ابن الکمیت بن زید اسدی مملوک

لغت نامه دهخدا

مستهل. [ م ُ ت َ هَِل ل ] ( ع ص ) باران که با شدت و همراه بانگ فروریزد. || آسمان که «هلل » یعنی نخستین باران را فروریزد. || کودک که هنگام ولادت صدای گریه ٔخود را بلند کند، و نیز هر متکلمی که صدای خویش را بلند یا کوتاه کند. || قومی که هلال را ببینند. ( از اقرب الموارد ). جوینده ماه نو بیننده ماه نو. || شهر و ماه که هلال آن هویدا گردد. ( از اقرب الموارد ). || روی درخشنده از شادی. || شمشیر از نیام کشنده. ( ناظم الاطباء ). || ابر بارنده. و رجوع به استهلال شود.

مستهل. [ م ُ ت َ هََ ل ل ] ( ع ص ) شمشیر که از غلاف کشیده باشند. || هلال که هویدا شده باشد. ( از اقرب الموارد ). ماه نو نمودار و آشکار. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) مستهل شهر؛ اول آن. غره آن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : چون عزم کردند به تاریخ نهادن هجرت از مستهل محرم گرفتند. ( مجمل التواریخ و القصص ).

مستهل. [ ] ( اِخ ) ابن الکمیت بن زید اسدی مملوک. و او را پنجاه ورقه شعر است. ( از فهرست ابن الندیم ). از اهالی کوفه بود و بر ابوالعباس سفاح در انبار وارد شد و نخست او را زندانی کردندو سپس آزاد گشت و در حدود سال 150 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ج 8 ص 107 از المرزبانی و الاغانی ).

مستهل . [ ] (اِخ ) ابن الکمیت بن زید اسدی مملوک . و او را پنجاه ورقه شعر است . (از فهرست ابن الندیم ). از اهالی کوفه بود و بر ابوالعباس سفاح در انبار وارد شد و نخست او را زندانی کردندو سپس آزاد گشت و در حدود سال 150 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 107 از المرزبانی و الاغانی ).


مستهل . [ م ُ ت َ هََ ل ل ] (ع ص ) شمشیر که از غلاف کشیده باشند. || هلال که هویدا شده باشد. (از اقرب الموارد). ماه نو نمودار و آشکار. (ناظم الاطباء). || (اِ) مستهل شهر؛ اول آن . غره ٔ آن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون عزم کردند به تاریخ نهادن هجرت از مستهل محرم گرفتند. (مجمل التواریخ و القصص ).


مستهل . [ م ُ ت َ هَِل ل ] (ع ص ) باران که با شدت و همراه بانگ فروریزد. || آسمان که «هلل » یعنی نخستین باران را فروریزد. || کودک که هنگام ولادت صدای گریه ٔخود را بلند کند، و نیز هر متکلمی که صدای خویش را بلند یا کوتاه کند. || قومی که هلال را ببینند. (از اقرب الموارد). جوینده ٔ ماه نو بیننده ٔ ماه نو. || شهر و ماه که هلال آن هویدا گردد. (از اقرب الموارد). || روی درخشنده از شادی . || شمشیر از نیام کشنده . (ناظم الاطباء). || ابر بارنده . و رجوع به استهلال شود.


فرهنگ عمید

۱. ماه نو که نمودار و آشکار شده.
۲. [مجاز] ابتدای ماه.


کلمات دیگر: