کلمه جو
صفحه اصلی

مفتول


مترادف مفتول : پیچان، تاب داده، تابیده، تافته، سیم، میله

برابر پارسی : تابیده شده، پیچیده، تابدار

فارسی به انگلیسی

wire, wire staple, twisted, wire (staple)

wire (staple)


فارسی به عربی

سلک

مترادف و متضاد

wire (اسم)
سیم، سیم تلگراف، تلگراف، مفتول

اسم


پیچان، تاب‌داده، تابیده، تافته


سیم، میله


۱. پیچان، تابداده، تابیده، تافته
۲. سیم، میله


فرهنگ فارسی

تابیده شده، تاب داده شده، پیچیده، درفارسی به معنی رشته باریک فلزی که مانند نخ تابیده است نیزمیگویند
( اسم ) ۱ - تابیده تافته شده تاب داده [ جعد مفتول جان گسل باشد زلف مرغول غول دل باشد . ] (حدیقه .مد.۲ )۳۵۷ - ( اسم ) تاری که از گلابتون و مانند آن سازند . ۳ - رشته باریک و دراز فلزی سیم .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - تاب داده شده ، تابیده . ۲ - رشته سیم باریک فلزی .

لغت نامه دهخدا

مفتول. [ م َ ] ( ع ص ) تافته. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). هر چیز تافته شده و پیچیده شده. ( ناظم الاطباء ). فتیله کرده. فتیله شده. تاب داده. فتیل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- جعد مفتول ؛ زلف مفتول :
جعد مفتول جان گسل باشد
زلف مرغول غول دل باشد.
سنائی ( حدیقةالحقیقة چ مدرس رضوی ص 357 ). و رجوع به ترکیب زلف مفتول شود.
- روی مفتول کردن ؛ روی پیچیدن. روی گردانیدن. اعراض کردن :
کمند عشق نه بس بود و زلف مفتولت
که روی نیز بکردی ز دوستان مفتول.
سعدی.
- زلف مفتول ؛ زلف تابدار. موی پیچیده. موی مجعد و پرشکن :
کمند عشق نه بس بود و زلف مفتولت
که روی نیز بکردی ز دوستان مفتول.
سعدی.
- مفتول کردن ؛ تافتن. تاب دادن. تابیدن. ( یادداشت به خطمرحوم دهخدا ) :
کلک مفتول کرد و زلف تو را
برشکستن به هم چوسیسنبر.
مسعودسعد.
|| ( اِ ) تار تافته ، خواه از ابریشم خواه از گلابتون. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || تار زر و نقره و مانند آن ومفتول کش را در هندوستان تارکش گویند. ( آنندراج ). تاری که از برنج و آهن و جز آن سازند. ( از ناظم الاطباء ). سفیقه. سیم چون سیم تلگراف و امثال آن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در تداول امروز به رشته های دراز و باریک فلزی اعم از زر و سیم و آهن و مس و جز اینها اطلاق شود.
- مفتول زر ؛ سیمی از زر. رشته ای ازطلا :
شدم زرد و لاغر ز بس در نظر
غلط می کنندم به مفتول زر.
میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. رشتۀ باریک فلزی که مانند نخِ تابیده است.
۲. (صفت ) تابیده شده، تاب داده شده، پیچیده.

جدول کلمات

سیم

پیشنهاد کاربران

staple


کلمات دیگر: