شمع کردن شمع ساختن
شمع کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شمع کردن. [ ش َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شمع ساختن. شمع ریختن. شمع درست کردن : نه از لعاب مگس انگبین که چرب است شمعی می کنند، اگر از لعاب محمد مصطفی چراغی کنند چه عجب. ( راحة الصدور راوندی ص 15 ).
- خود را شمع مجلس کردن ؛ چون شمع سوختن و برفروختن و روشنایی بخشیدن به مجلس. شمع جمع بودن :
چو خود را به هر مجلسی شمع کرد
تو دیگر چو پروانه گردش مگرد.
- خود را شمع مجلس کردن ؛ چون شمع سوختن و برفروختن و روشنایی بخشیدن به مجلس. شمع جمع بودن :
چو خود را به هر مجلسی شمع کرد
تو دیگر چو پروانه گردش مگرد.
( بوستان ).
پیشنهاد کاربران
شمع کردن:سوزاندن و از نورش استفاده کردن.
( ( شمع کن این زرد گل جعفری
تا چو چراغ از گل خود برخوری ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 384 . )
( ( شمع کن این زرد گل جعفری
تا چو چراغ از گل خود برخوری ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 384 . )
کلمات دیگر: