شمع روشن کردن سوزاندن شمع روشنایی را
شمع برافروختن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شمع برافروختن. [ ش َ ب َاَ ت َ ] ( مص مرکب ) شمع برفروختن. شمع روشن کردن. سوزاندن شمع روشنایی را. ( یادداشت مؤلف ) :
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آن کس پف کند سبلت بسوزد.
سرخ گلان یاقوت اندوختند.
لاله در بزم چمن شمع معنبر برفروخت
بهر شمعش نرگس از زر شمعدان می آورد.
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آن کس پف کند سبلت بسوزد.
ابوشکور بلخی.
زرد گلان شمع برافروختندسرخ گلان یاقوت اندوختند.
منوچهری.
آواز داد به خدمتکاران تا شمع برافروختند و به گرمابه رفتم. ( تاریخ بیهقی ).لاله در بزم چمن شمع معنبر برفروخت
بهر شمعش نرگس از زر شمعدان می آورد.
خواجه سلمان ( از آنندراج ).
رجوع به شمع فروختن شود. || روشن شدن. زرد شدن. روشنایی زردگونه یافتن.پیشنهاد کاربران
موم برافروختن. [ ب َ اَ ت َ] ( مص مرکب ) شمع برافروختن. ( آنندراج ) :
نیوشنده از گرمی شاه روم
به روغن زبانی برافروخت موم .
نظامی.
نیوشنده از گرمی شاه روم
به روغن زبانی برافروخت موم .
نظامی.
کلمات دیگر: