کلمه جو
صفحه اصلی

زبدی

فرهنگ فارسی

به رنگ کرم خامه رنگ در یک مورد معین ظاهرا بمعنی پیمانه سنجش حبوب آمده است

لغت نامه دهخدا

زبدی . [ زُ دی ی ] (ع ص نسبی ) برنگ کرم ، خامه ای رنگ . (از دزی ج 1 ص 578). || در یک مورد معین ظاهراً بمعنی پیمانه ٔ سنجش (کیل ) حبوب آمده . || ظرف چینی کرم رنگ . شیری رنگ . (از دزی ج 1 ص 578).


زبدی. [ زُ ] ( ص نسبی ) منسوب به زبد یعنی مسکه ای و سرشیری. ( ناظم الاطباء ).

زبدی. [ زُ دی ی ] ( ع ص نسبی ) برنگ کرم ، خامه ای رنگ. ( از دزی ج 1 ص 578 ). || در یک مورد معین ظاهراً بمعنی پیمانه سنجش ( کیل ) حبوب آمده. || ظرف چینی کرم رنگ. شیری رنگ. ( از دزی ج 1 ص 578 ).

زبدی. [ زَ ب َ ] ( اِخ ) خداداد و او شوهر سالومه و پدر دو تن از حواریان بود و مثل سایر مزدوران نبوده که یومیه هر روزه را در همان روز تحصیل نمایند بلکه مزدوران در تحت ید خود میداشت و چون خداوند دو پسر او را خواند بی درنگ ایشان را فرستاد و زوجه او سالومه نیز از مال خود در راه خداوند صرف مینمود. انجیل مرقس 1:20،15: 40،16:1. ( قاموس کتاب مقدس ). شوهر سالومه و پدر یعقوب و یوحنای پیغمبر است. وی در دریاچه جلیل به صید ماهی می پرداخت. ( ملحقات المنجد ). مادر پسران زبدی و فرزندان او یعقوب و یوحناسجود کردند و گفتند... ( ترجمه فارسی کهن انجیل ).

زبدی. [ زَ ] ( اِخ ) فرزند زارح از سبط یهودا ( کتاب یشوع 7:1 ). در موضع دیگر از کتاب مذکور در ضمن سخن درباره ٔبنی اسرائیل چنین آمده : قبیله یهود را احضار نموده ( یشوع ) موافق مردانش ، و زبدی گرفتار شد و خانواده اش را مرد بمرد احضار نموده و عاکان پسر کرمی پسر زبدی پسر زارح از سبط یهودا گرفتار شد. ( تورات ، ترجمه ویلیام گلن کشیش ، کتاب یوشع فصل 7:17و18 ). رجوع به دائرة المعارف بستانی و «زارح » در این لغت نامه شود.

زبدی. [ زَ ] ( اِخ )ابراهیم بن عبداﷲبن علأبن زبد زبدی. ( تاج العروس ).

زبدی. [ زُ ] ( اِخ ) انجب بن ابی منصور. از ابوالحسین بن یوسف روایت دارد. ( تاج العروس ).

زبدی. [ زُ ] ( اِخ ) علی بن سلیمان بن زبدی بغدادی. از عبدالصمدبن ابی الجیش حدیث شنید و در 666 هَ. ق. وفات یافت. ( تاج العروس ).

زبدی . [ زَ ] (اِخ ) فرزند زارح از سبط یهودا (کتاب یشوع 7:1). در موضع دیگر از کتاب مذکور در ضمن سخن درباره ٔبنی اسرائیل چنین آمده : قبیله ٔ یهود را احضار نموده (یشوع ) موافق مردانش ، و زبدی گرفتار شد و خانواده اش را مرد بمرد احضار نموده و عاکان پسر کرمی پسر زبدی پسر زارح از سبط یهودا گرفتار شد. (تورات ، ترجمه ٔ ویلیام گلن کشیش ، کتاب یوشع فصل 7:17و18). رجوع به دائرة المعارف بستانی و «زارح » در این لغت نامه شود.


زبدی . [ زَ ] (اِخ )ابراهیم بن عبداﷲبن علأبن زبد زبدی . (تاج العروس ).


زبدی . [ زَ ب َ ] (اِخ ) خداداد و او شوهر سالومه و پدر دو تن از حواریان بود و مثل سایر مزدوران نبوده که یومیه ٔ هر روزه را در همان روز تحصیل نمایند بلکه مزدوران در تحت ید خود میداشت و چون خداوند دو پسر او را خواند بی درنگ ایشان را فرستاد و زوجه ٔ او سالومه نیز از مال خود در راه خداوند صرف مینمود. انجیل مرقس 1:20،15: 40،16:1. (قاموس کتاب مقدس ). شوهر سالومه و پدر یعقوب و یوحنای پیغمبر است . وی در دریاچه ٔ جلیل به صید ماهی می پرداخت . (ملحقات المنجد). مادر پسران زبدی و فرزندان او یعقوب و یوحناسجود کردند و گفتند... (ترجمه ٔ فارسی کهن انجیل ).


زبدی . [ زُ ] (اِخ ) انجب بن ابی منصور. از ابوالحسین بن یوسف روایت دارد. (تاج العروس ).


زبدی . [ زُ ] (اِخ ) علی بن سلیمان بن زبدی بغدادی . از عبدالصمدبن ابی الجیش حدیث شنید و در 666 هَ . ق . وفات یافت . (تاج العروس ).


زبدی . [ زُ ] (ص نسبی ) منسوب به زبد یعنی مسکه ای و سرشیری . (ناظم الاطباء).


دانشنامه آزاد فارسی

زَبَدی (Zebedee)
ماهی گیر جلیلی، شوهر سالومهو پدر یعقوبو یوحنااز حواریان عیسی مسیح.


کلمات دیگر: