کلمه جو
صفحه اصلی

عزالدوله

فرهنگ فارسی

بختیار بن معزالدوله احمد دیلمی از آل بویه ( جل. ۳۵۶ ه.ق ./ ۹۶۷ م . ف. ۳۶۷ ه.ق ./ ۹۷۷ م . ) . وی پس از فوت پدر بتخت نشست ولی مطابق وصیت او رفتار نکرد و بلهو و لعب پرداخت و وقت خویش را به معاشرت با زنان میگذرانید از اینرو بزرگان دربار بحیله در سراسر کشور شورش و غوغا بر پا کردند و در جنگی که میان او و پسر عمش عضدالدوله واقع شد عزالدوله شکست خورد و فرار کرد و پس از چندی بدست کسان عضدالدوله گرفتار شد و عضدالدوله دستور داد فی المجلس او را گردن زدند .
عبدالعزیز بن محمد بکری مکنی به ابوزید حاکم شلطیس و ولبه در اندلس

لغت نامه دهخدا

( عزالدولة ) عزالدولة. [ ع ِزْ زُدْ دَ ل َ ] ( ع اِ مرکب ) ارجمندی دولت. آنچه یا آنکه سبب ارجمندی و عزت دولت است ، و آن از القاب اشخاص بوده است.
عزالدوله. [ ع ِزْ زُدْ دَ ل َ ] ( اِخ ) بختیاربن معزالدوله ابوالحسین احمدبن بویه دیلمی. از دیالمه عراق و اهوازو کرمان ( 356 - 367 هَ.ق. ). وی پس از مرگ پدر بر متصرفات او دست یافت. شخصی قوی و توانا بود و گویند وی گاوی بزرگ را از دو شاخ میگرفت و آن را بزمین می افکند. عزالدوله با پسرعمش عضدالدوله بر سر برخی سرزمین ها رقابتهائی داشتند که به جنگ آن دو انجامید و در روز چهارشنبه هجدهم شوال سال 367 هَ.ق. در میدان جنگ با هم روبرو شدند و عزالدوله که در آن هنگام سی وشش سال داشت به دست سپاهیان پسرعمش کشته شد. ( از وفیات الاعیان ج 2 ص 242 ). و رجوع به طبقات سلاطین اسلام شود.

عزالدوله. [ ع ِزْ زُدْ دَ ل َ ] ( اِخ ) سعدبن منصور اسرائیلی ، مشهور به ابن کمونه. صاحب شبهه مشهوره است. رجوع به ابن کمونه شود.

عزالدوله. [ ع ِزْ زُدْ دَ ل َ ] ( اِخ ) عبدالرشیدبن محمود غزنوی ، مکنی به ابومنصور. از پادشاهان غزنوی ، و شخصی بی جرأت بود و زیر نفوذ یکی از درباریان خود بنام طغرل ( طغرل کافرنعمت ) قرار داشت. و سرانجام به سال 444 هَ.ق. به دست همین طغرل بقتل رسید. ( از فرهنگ فارسی معین ).

عزالدوله. [ ع ِزْ زُدْ دَ ل َ ] ( اِخ ) عبدالعزیزبن محمد بکری ، مکنی به ابوزید. حاکم شلطیس و ولبة در اندلس. حکومت این دو ناحیه بسال 403 هَ.ق. پس از مرگ پدرش بوی رسید. به سال 443 هَ.ق. چون المعتضد عباد بر ولبة دست یافت عزالدوله به قرطبه رفت و تا زمان مرگ درحمایت ابن جهور بود و در حدود سال 450 درگذشت. وی پدر ابوعبید بکری صاحب المسالک و الممالک میباشد. ( ازالاعلام زرکلی از البیان المغرب و معجم ما استعجم ).

عزالدوله . [ ع ِزْ زُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) بختیاربن معزالدوله ابوالحسین احمدبن بویه دیلمی . از دیالمه ٔ عراق و اهوازو کرمان (356 - 367 هَ .ق .). وی پس از مرگ پدر بر متصرفات او دست یافت . شخصی قوی و توانا بود و گویند وی گاوی بزرگ را از دو شاخ میگرفت و آن را بزمین می افکند. عزالدوله با پسرعمش عضدالدوله بر سر برخی سرزمین ها رقابتهائی داشتند که به جنگ آن دو انجامید و در روز چهارشنبه هجدهم شوال سال 367 هَ .ق . در میدان جنگ با هم روبرو شدند و عزالدوله که در آن هنگام سی وشش سال داشت به دست سپاهیان پسرعمش کشته شد. (از وفیات الاعیان ج 2 ص 242). و رجوع به طبقات سلاطین اسلام شود.


عزالدوله . [ ع ِزْ زُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) سعدبن منصور اسرائیلی ، مشهور به ابن کمونه . صاحب شبهه ٔ مشهوره است . رجوع به ابن کمونه شود.


عزالدوله . [ ع ِزْ زُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) عبدالرشیدبن محمود غزنوی ، مکنی به ابومنصور. از پادشاهان غزنوی ، و شخصی بی جرأت بود و زیر نفوذ یکی از درباریان خود بنام طغرل (طغرل کافرنعمت ) قرار داشت . و سرانجام به سال 444 هَ .ق . به دست همین طغرل بقتل رسید. (از فرهنگ فارسی معین ).


عزالدوله . [ ع ِزْ زُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن محمد بکری ، مکنی به ابوزید. حاکم شلطیس و ولبة در اندلس . حکومت این دو ناحیه بسال 403 هَ .ق . پس از مرگ پدرش بوی رسید. به سال 443 هَ .ق . چون المعتضد عباد بر ولبة دست یافت عزالدوله به قرطبه رفت و تا زمان مرگ درحمایت ابن جهور بود و در حدود سال 450 درگذشت . وی پدر ابوعبید بکری صاحب المسالک و الممالک میباشد. (ازالاعلام زرکلی از البیان المغرب و معجم ما استعجم ).


عزالدولة. [ ع ِزْ زُدْ دَ ل َ ] (ع اِ مرکب ) ارجمندی دولت . آنچه یا آنکه سبب ارجمندی و عزت دولت است ، و آن از القاب اشخاص بوده است .


دانشنامه عمومی

عزّالدوله لقبی است از دورهٔ اسلامی و می تواند مربوط به یکی از افراد زیر باشد:
عزالدوله بختیار (درگذشت ۳۶۷ هجری)؛ فرمانروای بویی
عبدالصمد میرزا عزالدوله یا عبدالصمد سالور (۱۲۲۴-۱۳۰۸)؛ شاهزادهٔ قاجار از فرزندان محمد شاه


کلمات دیگر: