گوشه گیر منزوی
عزلت نشین
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عزلت نشین. [ ع ُ ل َن ِ ] ( نف مرکب ) گوشه گیر. منزوی. معتزل :
به عزلت نشینان صحرای درد
به ناخن کبودان سرمای سرد.
قدمهای خاکی دم آتشین.
به عزلت نشینان صحرای درد
به ناخن کبودان سرمای سرد.
نظامی.
گروهی عمل دار عزلت نشین قدمهای خاکی دم آتشین.
سعدی.
کلمات دیگر: