( مصدر ) ۱ - قدم گشادن راه رفتن ۲ - بازماندن از رفتار .
قدم کشیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قدم کشیدن. [ ق َ دَ ک َ / ک ِدَ ] ( مص مرکب ) قدم گشادن. کنایه از راه رفتن. || بازماندن از رفتار. ( آنندراج ) :
چو مور خسته از آن میکشم قدم از راه
که توشه ای بجز از ضعف نیست در کمرم.
به شهر بلاغت گذر میکنم.
چو مور خسته از آن میکشم قدم از راه
که توشه ای بجز از ضعف نیست در کمرم.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).
ز رستاق هذیان قدم میکشم به شهر بلاغت گذر میکنم.
ملافوقی ( از آنندراج ).
رجوع به قدم گشادن شود.کلمات دیگر: