( مصدر ) آواز دادن برای طعام و جز آن دعوت کردن .
صلا گفتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
صلا گفتن. [ ص َ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) آواز دادن برای طعام و جز آن :
صلای سرو تیغ میگوئی و من
نه سر میکشم نز صلا می گریزم.
میگوید از دهان ملائک صلای خاک.
به رسم کریمان صلائی بگفت.
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم.
ها بلبله مؤذن شد و انگشت بگوش آمد
حلقش ز صلا گفتن افگار نمود اینک.
صلای سرو تیغ میگوئی و من
نه سر میکشم نز صلا می گریزم.
خاقانی.
جبریل بر موافقت آن دهان پاک میگوید از دهان ملائک صلای خاک.
خاقانی.
به دلداریش مرحبائی بگفت به رسم کریمان صلائی بگفت.
سعدی.
صلاح از ما چه میجوئی که مستان را صلا گفتیم به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم.
حافظ.
رجوع به صلا شود. || آواز دادن برای نمار : ها بلبله مؤذن شد و انگشت بگوش آمد
حلقش ز صلا گفتن افگار نمود اینک.
خاقانی.
کلمات دیگر: