کلمه جو
صفحه اصلی

عزل پذیر

فرهنگ فارسی

عزل پذیرنده قابل عزل شدن

لغت نامه دهخدا

عزل پذیر. [ ع َ پ َ ] ( نف مرکب ) عزل پذیرنده. قابل عزل شدن. شایسته برکناری. درخور عزل. || قبول برکناری کننده. که عزل و برکناری را بپذیرد :
تا بر این است ره و سیرت تو
نیست این دولت تو عزل پذیر.
سوزنی.
سپه آورد رُخَت ، مورچه مشکین پر
تا تو از مملکت حسن شوی عزل پذیر.
سوزنی.
به وزارت نشسته خوشدل و شاد
وز امارت نگشته عزل پذیر.
سوزنی.


کلمات دیگر: