عریان شدن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
لخت شدن برهنه شدن
لغت نامه دهخدا
عریان شدن. [ ع ُرْ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) لخت شدن. برهنه شدن. عور شدن. و رجوع به عریان شود :
مگر درخت شکفته گناه آدم کرد
که از لباس چو آدم همی شود عریان.
نی تو مانی نی کنارت نی میان.
خون ز زخمم همچو رنگ از گل نمایان میشود.
بوی خون می آید از تیغی که عریان می شود.
از نعمت تو گردد پوشیده
هر کس که از خلاف توشد عریان.
مگر درخت شکفته گناه آدم کرد
که از لباس چو آدم همی شود عریان.
فرخی.
گفتم ار عریان شود او در عیان نی تو مانی نی کنارت نی میان.
مولوی.
صبح تیغش تا بباغ سینه عریان میشودخون ز زخمم همچو رنگ از گل نمایان میشود.
بیدل ( از آنندراج ).
حسن چون بی پرده شد زنهار گرد او مگردبوی خون می آید از تیغی که عریان می شود.
صائب ( از آنندراج ).
|| مبری شدن. دور شدن : از نعمت تو گردد پوشیده
هر کس که از خلاف توشد عریان.
فرخی.
کلمات دیگر: