کلمه جو
صفحه اصلی

طلی کردن

فرهنگ فارسی

اندودن مالیدن بیالودن

لغت نامه دهخدا

طلی کردن. [ طِ لا ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اندودن. ( زمخشری ). مالیدن. ( زمخشری ). بیالودن. ( دستور اللغة ) :
نارنج چو دو کفّه سیمین ترازو
هر دو ز زر سرخ طلی کرده برونسو.
منوچهری.
بگیرند برگ غارده درمسنگ ، عاقرقرحا پنج درمسنگ... و با ده ستیر زفت رومی بسرشند و بر کاغذ طلی کنند و بر آن موضع دوسانند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
ماهی از دریا آید بسوی شست بطبع
گر طلی کرده بود بر سر آن شست فقاع.
سوزنی.
چون به زر آب قدح کردند مژگان را طلی
میخ نعل مرکبان شاه کشور ساختند.
خاقانی.


کلمات دیگر: