کلمه جو
صفحه اصلی

مختل


مترادف مختل : آشفته، به هم ریخته، نابه سامان، بی نظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب، آهمند، محتاج، نیازمند، خلل یافته، دارای اختلال

متضاد مختل : بسامان

برابر پارسی : درهم برهم، درهم ریخته، شوریده، آشفته

فارسی به انگلیسی

deranged, disordered, confused, upset

upset


deranged, disordered, confused


فارسی به عربی

غیر مرتب

مترادف و متضاد

خلل‌یافته، دارای‌اختلال


damaged (صفت)
ضایع، معیوب، مختل

disturbed (صفت)
مضطرب، اشفته، مختل، پریشان، مختل شده، ناراحت، پریشان حال

آشفته، به‌هم‌ریخته، نابه‌سامان، بی‌نظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب ≠ بسامان


آهمند، محتاج، نیازمند


۱. آشفته، بههمریخته، نابهسامان، بینظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب
۲. آهمند، محتاج، نیازمند
۳. خللیافته، دارایاختلال ≠ بسامان


فرهنگ فارسی

خلل پیداکرده، تباه، آشفته وبهم خورده
( اسم ) ۱- خلل یافته . ۲- سست و تباه ( کار ) . ۳- آشفته پریشان : گر بوالفضولیی شده باشد معاف کن . بسیار مختلم ز پریشانی حواس . ( علی خراسانی ) ۴- بی چیز محتاج .
خلل یافته و تباه شده

فرهنگ معین

(مُ تَ لّ ) [ ع . ] (اِمف . ) تباه شده ، آشفته و به هم خورده ، دارای اختلال .

لغت نامه دهخدا

مختل. [ م ُ ت َل ل ] ( ع ص ) سخت تشنه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || سست و تباه : امر مختل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خلل یافته شده . ( غیاث ). خلل یافته شده و کار سست و تباه . ( آنندراج ). خلل یافته و درهم و شوریده و پریشان و خلل پذیر. ( ناظم الاطباء ) : به روزگار فتور خراب شده بود و ناحیت را مجرد مختل گشته. ( فارسنامه ابن البلخی ص 128 ). راه مخوف باشد از پیاده دزد بیشترین دیههاء آن مختل است. ( فارسنامه ابن بلخی ص 124 )... و اصول شرعی و قوانین دینی مختل و مهمل آمدی. ( کلیله و دمنه ). و چون قواعد دین مختل... ماند. ( سندبادنامه ص 5 ).
دشمنانش کز فلک جستند سعی
تکیه بر بنیاد مختل کرده اند.
خاقانی.
گر بوالفضولیی شده باشد معاف کن
بسیار مختلم ز پریشانی حواس.
علی خراسانی ( از آنندراج ).
|| لاغر و کم گوشت. ( ناظم الاطباء ): فلان مختل الجسم ؛ ای نحیف الجسم. ( ذیل اقرب الموارد ). || با یکدیگر دوزنده. || ترش و حامض. ( ناظم الاطباء ). || مرد درویش و محتاج. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مرد درویش و محتاج و حاجتمند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. خلل یافته، تباه.
۲. آشفته و به هم خورده.

دانشنامه عمومی

برهم زده شده.


پیشنهاد کاربران

آشفته، به هم ریخته، نابه سامان، بی نظم، پریشان، درهم، مغشوش، نامرتب، آهمند، محتاج، نیازمند، خلل یافته، دارای اختلال

Disruption


کلمات دیگر: