کلمه جو
صفحه اصلی

خوار شدن


مترادف خوار شدن : ذلیل شدن، به ذلت افتادن، پست شدن، حقیر شدن، احساس حقارت کردن، زبون گشتن ، بی ارزش شدن، بی قدر شدن، بی اهمیت شدن

متضاد خوار شدن : عزیز گشتن، عزیزشدن، مهم شدن

فارسی به انگلیسی

fall

مترادف و متضاد

ذلیل شدن، به‌ذلت افتادن، پست شدن، حقیر شدن، احساس‌حقارت کردن، زبون گشتن ≠ عزیز گشتن، عزیزشدن


۱. ذلیل شدن، بهذلت افتادن، پست شدن، حقیر شدن، احساسحقارت کردن، زبون گشتن ≠ عزیز گشتن، عزیزشدن
۲. بیارزش شدن، بیقدر شدن
۳. بیاهمیت شدن ≠ مهم شدن


فرهنگ فارسی

بدبخت شدن یا ذلیل و بی ارج و ناچیز شدن .

لغت نامه دهخدا

خوار شدن. [ خوا / خا ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بدبخت شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ذلیل و بی ارج و ناچیز شدن :
بی اندازه زیشان گرفتار شد
سترگی و نابخردی خوار شد.
فردوسی.
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند.
فردوسی.
گشادن در گنج را گاه دید
درم خوار شد چون پسر شاه دید.
فردوسی.
تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی
غالیه تیره شد و زاهری عنبر خوار.
عماره.
تقویم بفرغانه چنان خوار شد امسال...
قریعالدهر.
زیرا که شودخوار سوی دهقان
شاخی که بر او بر ثمر نباشد.
ناصرخسرو.
دل شاه در دیدار آن زن مانده بود چنانکه پادشاهی و لشکر بر چشم او خوار شد. ( اسکندرنامه نسخه خطی ).
چون مزاج آدمی گِل خوار شد
زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد.
مولوی.
|| منقاد و نرم و رام شدن. ( یادداشت مؤلف ).
- خوار شدن شتر ؛ رام شدن او. ( یادداشت مؤلف ).
|| مرتب شدن مو. از پیچ واشدن. براحتی شانه خور شدن مو. ( یادداشت مؤلف ).

گویش اصفهانی

تکیه ای: xâr bebiyan
طاری: xâr beboy(mun)
طامه ای: xâr boboɂan
طرقی: xâr beboymun
کشه ای: xâr beboymun
نطنزی: xâr baboyan


پیشنهاد کاربران

بر خاک افتادن. [ ب َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) بر خاک نشستن. کنایه از خوار و بی اعتبار شدن. ( آنندراج ) :
چون خاک رهت شدم مزن بانگ درشت
حیف است که آواز تو بر خاک افتد.
حافظ.

آب رفتن، کنفت شدن

از جاه افتادن ؛ از دست دادن مقام. خوار شدن :
گر از جاه و دولت بیفتد لئیم
دگرباره نادر شود مستقیم.
سعدی.

از تخت به تخته افتادن ؛ کنایه از خوار شدن.


کلمات دیگر: