کلمه جو
صفحه اصلی

کوبنده

فارسی به انگلیسی

hitter, beater, pounder, brayer, knocker, rammer, knockout, remmer, dasher, mind-boggling, overwhelming, striker, swingeing, thumping, mind-blowing, scathing

beater, pounder, knocker, remmer


dasher, mind-boggling, overwhelming, striker, swingeing, thumping


فارسی به عربی

مقرعة الباب

مترادف و متضاد

knocker (اسم)
مزاحم، کوبنده، ادم خرده گیر

thrasher (اسم)
خرمن کوب، کوبنده، ماشین غله پاک کنی، از پوست دراورنده

pounder (اسم)
کوبنده، هاون، وزن شده بر حسب رطل، برحسب لیره

masher (اسم)
کوبنده، گوشت کوب، الت قطع کردن یا خرد کردن

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - آنکه کوبد . ۲ - ضربه زننده

لغت نامه دهخدا

کوبنده. [ ب َ دَ / دِ] ( نف ) آنکه کوبد. ( فرهنگ فارسی معین ) :
عمودی که کوبنده هومان بود
تو آهن مخوانش که موم آن بود.
فردوسی.
کنون این برافراخته یال من
همان زخم کوبنده کوپال من.
فردوسی.
بدو گفت رستم که گرز گران
چو یازد ز بازوی گندآوران
نماند دل سنگ و سندان درست
بر و یال کوبنده باید نخست.
فردوسی.
و رجوع به کوبیدن و کوفتن شود. || ضربه زننده. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوبیدن و کوفتن شود.

فرهنگ عمید

کسی که چیزی را می کوبد.

واژه نامه بختیاریکا

شُووا؛ کووا

پیشنهاد کاربران

commanding


کلمات دیگر: