کلمه جو
صفحه اصلی

منتها


مترادف منتها : اما، لیکن، ولی، آخر، انتها، پایان، درنهایت

فارسی به انگلیسی

maximum, utmost (extent)


فارسی به عربی

( منتها(درجه 1 ) ) قمة

مترادف و متضاد

درنهایت


acme (اسم)
اوج، سر، بحران، قله، منتها، مرتفع ترین نقطه، نقطهء کمال

اما، لیکن، ولی


آخر، انتها، پایان


۱. اما، لیکن، ولی
۲. آخر، انتها، پایان
۳. درنهایت


فرهنگ فارسی

رسم الخطی در فارسی برای منتهی

فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع . منتهی ' ] ۱ - (اِمف . ) به پایان رسیده . ۲ - (اِ. ) پایان ، انجام . ۳ - (ص . ) آخر، آخرین . ،~ الیه پایان ، انتها.

لغت نامه دهخدا

منتها. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ، اِ ) چیزی به پایان رسیده. ( آنندراج ). || آخر. آخرین. پایان. حد ونهایت. انجام و عاقبت. ( از ناظم الاطباء ). انجام. فرجام. کران. کرانه. بن. تک. ته. سر. انتها. غایت. مقابل مبتدا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
فضل ترا همی نبود منتها پدید
آن را که از شماره برون شد چه منتهاست.
فرخی.
گویند عالمی است خوش و خرم
بی حد و منتهاست در او نعما.
ناصرخسرو.
اکنون که من یکی شدم از بندگان تو
صدر دو کون قدر مرا نیست منتها.
عثمان مختاری ( دیوان چ همایی ص 585 ).
هست با هر منتها و غایت هر دولتی
دولت شاه جهان بی غایت و نامنتهاست.
امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 93 ).
احوال تو، چو رسم تو، بی نقص و غایت است
اقبال تو، چو عقل تو، بی حد و منتها.
امیرمعزی ( ایضاً ص 26 ).
پس بگفتش ای محمد منت از ما دار از آنک
نیست دارالملک منتهای ما را منتها.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 12 ).
علم و اصل و عدل و تقوی باید اندر شغل حکم
ورنه شوخی را به عالم نیست حد و منتها.
سنائی ( ایضاً ص 4 ).
خیز که استاده اندراهروان ازل
بر سر راهی که نیست تا ابدش منتها.
خاقانی.
گفتی پی محمد یحیی به ماتمند
از قبه ثوابت تا منتهای خاک.
خاقانی.
بنوشته هفت چرخ و رسیده به مستقیم
بگذشته از مسافت و رفته به منتها.
خاقانی.
تا اینجا که منتهای ثری است هر ذره آینه توحید وی گردد... ( تذکرةالاولیاء عطار چ کتابخانه مرکزی ج ص 233 ).
نیست شرح این سخن را منتها
پاره ای گفتم بدان زآن پاره ها.
مولوی.
هست معشوق آنکه او یک تو بود
مبتدا و منتهایت او بود.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 159 ).
شاهباز همتش بر لامکان سازد مکان
تا نپنداری که او را شاخ سدره منتهاست.
ابن یمین.
معنی یکی است در نظر عقل دوربین
از راه صورت ارچه که بی حد و منتهاست.
ابن یمین.
رجوع به منتهی شود.
- از مبداء تا منتها ؛ ازاول تا آخر و از آغاز تا انجام. ( ناظم الاطباء ).
- به منتها رسیدن ؛ به پایان رسیدن. سپری شدن :
چو به منتها رسد گل برود قرار بلبل

منتها. [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) چیزی به پایان رسیده . (آنندراج ). || آخر. آخرین . پایان . حد ونهایت . انجام و عاقبت . (از ناظم الاطباء). انجام . فرجام . کران . کرانه . بن . تک . ته . سر. انتها. غایت . مقابل مبتدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
فضل ترا همی نبود منتها پدید
آن را که از شماره برون شد چه منتهاست .

فرخی .


گویند عالمی است خوش و خرم
بی حد و منتهاست در او نعما.

ناصرخسرو.


اکنون که من یکی شدم از بندگان تو
صدر دو کون قدر مرا نیست منتها.

عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 585).


هست با هر منتها و غایت هر دولتی
دولت شاه جهان بی غایت و نامنتهاست .

امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 93).


احوال تو، چو رسم تو، بی نقص و غایت است
اقبال تو، چو عقل تو، بی حد و منتها.

امیرمعزی (ایضاً ص 26).


پس بگفتش ای محمد منت از ما دار از آنک
نیست دارالملک منتهای ما را منتها.

سنائی (دیوان چ مصفا ص 12).


علم و اصل و عدل و تقوی باید اندر شغل حکم
ورنه شوخی را به عالم نیست حد و منتها.

سنائی (ایضاً ص 4).


خیز که استاده اندراهروان ازل
بر سر راهی که نیست تا ابدش منتها.

خاقانی .


گفتی پی محمد یحیی به ماتمند
از قبه ٔ ثوابت تا منتهای خاک .

خاقانی .


بنوشته هفت چرخ و رسیده به مستقیم
بگذشته از مسافت و رفته به منتها.

خاقانی .


تا اینجا که منتهای ثری است هر ذره ٔ آینه ٔ توحید وی گردد... (تذکرةالاولیاء عطار چ کتابخانه مرکزی ج ص 233).
نیست شرح این سخن را منتها
پاره ای گفتم بدان زآن پاره ها.

مولوی .


هست معشوق آنکه او یک تو بود
مبتدا و منتهایت او بود.

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 159).


شاهباز همتش بر لامکان سازد مکان
تا نپنداری که او را شاخ سدره منتهاست .

ابن یمین .


معنی یکی است در نظر عقل دوربین
از راه صورت ارچه که بی حد و منتهاست .

ابن یمین .


رجوع به منتهی شود.
- از مبداء تا منتها ؛ ازاول تا آخر و از آغاز تا انجام . (ناظم الاطباء).
- به منتها رسیدن ؛ به پایان رسیدن . سپری شدن :
چو به منتها رسد گل برود قرار بلبل
همه خلق را خبر شد غم دل که می نهفتم .

سعدی .


- به منتهای چیزی رسیدن ؛ به انجام چیزی رسیدن . (ناظم الاطباء). به پایان آن رسیدن .
- بی منتها ؛ بی نهایت . بی پایان . بی حد. بسیار : مالی سخت بی منتها و عظیم بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260).
حکم او بی علت است و صنع او بی آلت است
ذات او بی آفت است و ملک او بی منتهاست .

امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 124).


دانم از اهل سخن هرکه این فصاحت بشنود
هم بسوزد مغزو هم سودا پزد بی منتها.

خاقانی .


رجوع به بی منتها شود.
- تا منتها . تا آخرین درجه :
بر جمال دوست چندان می کشیم از جام جان
کز تف او عقل را تا منتها حیران کنم .

عطار (دیوان چ تقی تفضلی ص 508).


- منتها درجه ؛ آخرین درجه . (ناظم الاطباء).
- منتهای مقصود و مراد ؛ نهایت مقصود و مراد و آخرین مقصود و مراد. (ناظم الاطباء). کمال مطلوب : الهی آن یوسف معالی ... را که با ما از در مؤاخات درآمده است به منتهای مقصود رسان . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 33).
رسید خسرو عادل به طالعمسعود
به منتهای مراد و به غایت مقصود.

ابن یمین .


- منتهای هر چیزی ؛ نهایت و پایان آن چیز و جایی که آن چیز به انجام رسیده وتمام می گردد : از ابتدای آفرینش تا منتهای عالم به یک نفخه ٔ اسرافیل همه در بسیط قیامت حاضر کند. (کشف الاسرار ج 2 ص 527).
منتهای وصفت ار معقول گشتی پیش او
آن غلو کردی خرد کز سحر بگذشتی بیان .

عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 471).


آنکه او را به فضل همتا نیست
منتهای سخاش پیدا نیست .

عثمان مختاری (ایضاً ص 562).


در این ممر به اقصای غایت و منتهای نهایت برسد. (چهارمقاله ٔ نظامی عروضی ص 21). خرس گفت ... بقای خداوند منتهای اعمار باد.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 218). معلوم است که فرزند ازمبداء ولادت تا منتهای عمر جز سبب رنج خاطر مادر و پدر نیست . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 264). هرچه مشتهای طبع و منتهای آرزو بود از الوان اباها بساختند. (مرزبان نامه ایضاً ص 277). طایفه ای بسیار آنند که از منتهای مغرب و عراقین ... بر سبیل تجارت و سیاحت طوفی کرده اند... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 9). آنچه در منتهای مشرق می بندند در خانه های ایشان می گشایند. (جهانگشای جوینی ایضاً ص 15). در منتهای مغرب و مبتدای مشرق اگر نفعی و سودی نشان دادندی ... (جهانگشای جوینی ایضاً ص 58).
منتهای دستها دست خداست
بحر بی شک منتهای جویهاست .

مولوی .


منتهای اختیار آن است خود
کاختیارش گردد اینجا مفتقد.

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 222).


منتهای کمال نقصان است
گل بریزد به وقت سیرابی .

سعدی .


بخت نیکت به منتهای امید
برساناد و چشم بد مرساد.

سعدی .


بصر منتهای کمالش نیافت .

سعدی (بوستان ).


مبتدای نظر در وی به منتهای بصر رسید و جمال و جلال باقی بر او متجلی شد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 98). از اینجا معلوم شود که وصول به منتهای بطون کلام الهی و حدیث نبوی مقدور کسی نباشد. (مصباح الهدایه ایضاً ص 432). نه هرکه قریب شد به منتهای درجات قرب رسید و نه هرکه آن درجه یافت بر او مستدام و باقی ماند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 412).
منتهای اوج او را کس نداند تا کجاست
این قدر دانند کز ایوان کیوان برتر است .

ابن یمین .


- نامنتها ؛ بی منتها. بی پایان . بی نهایت .بی حد. بیکران :
هست با هر منتها و غایت هر دولتی
دولت شاه جهان بی غایت و نامنتهاست .

امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 93).


|| درجه . مرتبه . رتبت . اندازه :
بسی سرخ یاقوت بد، کش بها
ندانست کس پایه و منتها.

فردوسی .


|| بهترین نوع . عالیترین قسم : این روغن منتهای روغن است . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). || همه و همگی و سراسر. (ناظم الاطباء). || (حرف ربط) در تداول ، گاهی در مقام استثنا یا استدراک به کار رود. لیکن . اما: همه نگاه می کنند منتها بعضیها حقایق را می بینند.
- منتهای مراتب ؛ تکیه کلام است و در نتیجه گرفتن یا استثنا کردن به کار می رود: من همیشه در موقع سفر لوازم کافی برمی داشتم ، منتهای مراتب این بار چون قرار بود وارد خانه ٔ کسی بشویم غفلت کردم . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
|| (ق ) جخد. بزور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

فرهنگ عمید

۱. نهایت.
۲. [مقابلِ مبتدا] پایان، آخر.

جدول کلمات

منن

پیشنهاد کاربران

در مقابل=اما ، ولیکن

گرچه دیگر جان تهدید و زندان رفتن و محرومیت
از حقوقم را ندارم اما همه اینها در برابر درد گزش وجدان هیچ است. وجدانی که به من میگوید اگر تقدیر نعمت قلم
را به تو ارزانی داشته است در مقابل بار گران از حق نوشتن و دفاع از هموطنانت را هم که عاشقشان هستی بر
دوشت نهاده است


کلمات دیگر: