کلمه جو
صفحه اصلی

مجمع


مترادف مجمع : انجمن، باشگاه، پاتوق، جرگه، جمعیت، حلقه، حله، مجتمع، مجلس، مجموعه، محفل، اجلاس، نشست

برابر پارسی : انجمن، فرهنگستان، گردگاه، گردهم آیی، گردهمایی، همایش

فارسی به انگلیسی

assembly, association, league


assembly, association, club, league, college, conference, convocation, sphere

college, conference, convocation, league, sphere


فارسی به عربی

اتفاقیة , جمعیة , دیر , مجتمع ، اِتِّحادٌ

مترادف و متضاد

انجمن، باشگاه، پاتوق، جرگه، جمعیت، حلقه، حله، مجتمع، مجلس، مجموعه، محفل


اجلاس، نشست


convent (اسم)
صومعه، خانقاه، دیر، مجمع، خانقاه راهبان

meeting (اسم)
برخورد، اجتماع، تلاقی، انجمن، مجمع، جماعت، هم ایش، اجماع، ملاقات، جماعت همراهان، میتینگ، جلسه، نشست

society (اسم)
اجتماع، محفل، گروه، جمعیت، انجمن، شرکت، مجمع، مصاحبت، جامعه، نظام اجتماعی، اشتراک مساعی، انسگان

convention (اسم)
قرارداد، انجمن، مجمع، هم ایش، پیمان نامه، هم ایی

club (اسم)
انجمن، چماق، باشگاه، کانون، گرز، باتون، مجمع، خال گشنیز، خاج، عمود

۱. انجمن، باشگاه، پاتوق، جرگه، جمعیت، حلقه، حله، مجتمع، مجلس، مجموعه، محفل
۲. اجلاس، نشست


فرهنگ فارسی

جای جمع شدن، محل اجتماع، انجمن، مجامع جمع
(اسم ) ۱ - جای جمع شدن محل گرد آمدن : چون قم که مجمع آبهای تیمره و انار بود آنرا قم نام نهاد . ۲ - مجلس ( مردم ) محفل جمع : مجامع . یا مجمع اضداد . هویت مطلقه . یا مجمع عمومی . مجلسی که هم. اعضای یک جمعیت انجمن و غیره در آن گرد آیند . یا مجمع لاهوت . حضرت جمال مطلق که میل بغیر حق نکند .
ابن یسار

فرهنگ معین

(مَ مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - محل اجتماع ، محل گرد آمدن . ۲ - نهادی که تصدی امور خاصی را بر عهده دارد.

لغت نامه دهخدا

مجمع. [ م ُ ج َم ْ م ِ ] (اِخ ) لقب قصی بن کلاب چون قبایل قریش را فراهم آورد و به مکه منزل داد و دارالندوه را بساخت . (از منتهی الارب ).


مجمع. [ م َ م َ / م َ م ِ ] (ع اِ) جای گرد آمدن . ج ، مجامع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). محل اجتماع و محل گرد آمدن . (ناظم الاطباء). گرد آمدنگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فلما بلغا مجمع بینهمانسیا حوتهما فاتخذ سبیله فی البحر سربا . (قرآن 61/18). و اشتقاق بخارا از بخار است که به لغت مغان مجمع علم باشد. (تاریخ جهانگشای جوینی ). فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی عز نصره که مجمع اهل دل است و مرکز علمای متبحر. (گلستان ).
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش .

حافظ.


چون قم که مجمع آبهای تیمره و انار بود آن را قم نام نهادند. (تاریخ قم ص 21).
- مجمع اضداد ؛ (اصطلاح تصوف ) هویت مطلقه . (اصطلاحات شاه نعمةاﷲ، فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ).
- مجمعالاهواء ؛ (اصطلاح تصوف ) حضرت جمع مطلق است و در بعضی کتب حضرت جمال مطلق است . (فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ). حضرت جمال مطلق است زیرا که هوی تعلق نمی یابد مگر به رشحه ای از جمال . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مجمعالنهرین ؛ جایی که دو رود در هم داخل شوند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
- مجمع لاهوت ؛ (اصطلاح تصوف ) حضرت جمال مطلق که میل به غیر حق نکند مگر به التفاتی .(فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ).
- مجمع نور ؛ مؤلف ذخیره گوید: آن عصب [ عصب مجوف ] که از سوی راست رسته است و بسوی چپ آمده است و آن عصب که از سوی چپ رسته و به سوی راست آمده است و هر دو به یکدیگر پیچیده اند وبه هم پیوسته چنانکه تهی میان هر دو اندر هم گشاده است و تنه ٔ هر دو یکی گشته است و فراختر شده است ...و تجویفی فراختر پدید آمده این تجویف را مجمع نور نام کنیم . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارت است از محل تلاقی دو رگ میان تهی که قوه ٔ بینایی چشم در آن نهاده شده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به مجمع النور شود.
|| مجلس و محفل و انجمن . محل فراهم آمدن مردمان . محل جمعیت . (ناظم الاطباء). نادی . مجلس . ندوه . منتدی [ م ُ ت َ دا ] . نَدی ّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تا نام کسی نخست ناموزی
درمجمع خلق چون کنیش آوا؟

ناصرخسرو.


در مجمعی که شاه و دگر خسروان بوند
او کل بود که سهم بر اجزا برافکند.

خاقانی .


به جهت اقامت رسم ماتم در جوار ماتم سرای خاص مجمعی منعقد ساختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 454). مجمعی رفت که در تواریخ عمر عالم مثل آن مذکور و مسطور نیست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 127). زاغ گفت رای آن است که ملک فرمان دهد تا مجمعی غاص به اصناف خلق ازعوام و خواص ... بسازند. (مرزبان نامه ).
مجلس و مجمع دمش آراستی
وز نوای اوقیامت خاستی .

مولوی .


همچنین تا شبی به مجمع قومی برسیدم که در آن میان مطربی دیدم . (گلستان ). این دو بیت از سخنهای من در مجمعی همی خواند. (گلستان ).
- مجمع عمومی ؛ (اصطلاح سیاسی ) انجمنی که همه ٔ اعضای یک گروه یا شرکت در آن جمع شوند.
|| همه ٔ گردآمدگان .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گروه و جمعیت . (ناظم الاطباء) : و عامه ٔ اهل بغداد نظاره ٔ آن مجمع بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ شعار ص 307). || محل برخورد و ملاقات . || توده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || انبار. مخزن . (ناظم الاطباء). || کتاب . مجموعه . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).

مجمع. [ م ُ ج َم ْ م ِ ] (ع ص ) بسیار گردآورنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که جمع می کند و گرد می آورد با کوشش و جد و جهد. (ناظم الاطباء). || به نماز جمعه حاضر شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). حاضر شده در روز جمعه جهت بجا آوردن نماز. (ناظم الاطباء).


مجمع. [ م ُ م َ ] (ع ص ) فراهم آورده شده و جمعکرده شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || با هم رانده شده . (ناظم الاطباء). || عزم کرده شده بر کاری . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آماده کرده شده . (ناظم الاطباء).


مجمع. [ م َ م َ / م َ م ِ ] ( ع اِ ) جای گرد آمدن. ج ، مجامع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). محل اجتماع و محل گرد آمدن. ( ناظم الاطباء ). گرد آمدنگاه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : فلما بلغا مجمع بینهمانسیا حوتهما فاتخذ سبیله فی البحر سربا . ( قرآن 61/18 ). و اشتقاق بخارا از بخار است که به لغت مغان مجمع علم باشد. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی عز نصره که مجمع اهل دل است و مرکز علمای متبحر. ( گلستان ).
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش.
حافظ.
چون قم که مجمع آبهای تیمره و انار بود آن را قم نام نهادند. ( تاریخ قم ص 21 ).
- مجمع اضداد ؛ ( اصطلاح تصوف ) هویت مطلقه. ( اصطلاحات شاه نعمةاﷲ، فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ).
- مجمعالاهواء ؛ ( اصطلاح تصوف ) حضرت جمع مطلق است و در بعضی کتب حضرت جمال مطلق است. ( فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ). حضرت جمال مطلق است زیرا که هوی تعلق نمی یابد مگر به رشحه ای از جمال. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مجمعالنهرین ؛ جایی که دو رود در هم داخل شوند. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
- مجمع لاهوت ؛ ( اصطلاح تصوف ) حضرت جمال مطلق که میل به غیر حق نکند مگر به التفاتی.( فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ).
- مجمع نور ؛ مؤلف ذخیره گوید: آن عصب [ عصب مجوف ] که از سوی راست رسته است و بسوی چپ آمده است و آن عصب که از سوی چپ رسته و به سوی راست آمده است و هر دو به یکدیگر پیچیده اند وبه هم پیوسته چنانکه تهی میان هر دو اندر هم گشاده است و تنه هر دو یکی گشته است و فراختر شده است...و تجویفی فراختر پدید آمده این تجویف را مجمع نور نام کنیم. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). عبارت است از محل تلاقی دو رگ میان تهی که قوه بینایی چشم در آن نهاده شده است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به مجمع النور شود.
|| مجلس و محفل و انجمن. محل فراهم آمدن مردمان. محل جمعیت. ( ناظم الاطباء ). نادی. مجلس. ندوه. منتدی [ م ُ ت َ دا ]. نَدی . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
تا نام کسی نخست ناموزی
درمجمع خلق چون کنیش آوا؟
ناصرخسرو.
در مجمعی که شاه و دگر خسروان بوند
او کل بود که سهم بر اجزا برافکند.
خاقانی.

مجمع. [ م ُ ج َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن یسار، مکنی به ابی حمزه ٔ تیمی محدث است و از ماهان زاهد روایت کند. وابوحیان تیمی و سفیان ثوری از او روایت کنند وی در شب خروج زیدبن علی درگذشت . (از صفةالصفوة ج 3 ص 60).


مجمع. [ م ُ ج َم ْ م َ ] (ع ص )گرد آورده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تجمیع شود. || عزم کرده شده . || حکم کرده شده . (ناظم الاطباء).


مجمع. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) سال قحطناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || گردآورنده . (ناظم الاطباء). || شامل کننده . || آن که در پنهانی حفظ می کند و نگاه می دارد. || عزم کننده . || کسی که می بندد پستان ماده شتر را با پارچه . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).


فرهنگ عمید

جای جمع شدن، محل اجتماع، انجمن.

دانشنامه عمومی

مجمع می تواند به موارد زیر اشاره کند:
مجمع تشخیص مصلحت نظام
مجمع عمومی سازمان ملل متحد
مجمع روحانیون مبارز
مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه قم
مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی
مجمع جهانی اهل بیت
مجمع اسلامی بانوان
مجمع اهل بیت کانادا
مجمع جهانی حضرت علی اصغر
مجمع اندیشه اسلامی
مجمع گزینندگان
مجمع فیلسوفان آمریکا
مجمع ملی فرانسه
مجمع جهانی اقتصاد
مجمع وگن
مجمع اقتصادی اوراسیا
مجمع بین المللی انرژی
مجمع ثبات مالی
مجمع عالی خلق
مجمع حقیقت افغان
مجمع طرفداران علمی-تخیلی
مجمع امور صنفی
مجمع ملی دموکرات ۲۰۱۲
انجمن آسیا (مجمع آسیا)
جامع آدمیت (مجمع آدمیت)
تفسیر مجمع البیان
مجمع الفصحاء
مجمع الرسائل
مجمع الفرس
چهار مقاله (مجمع النوادر)

فرهنگ فارسی ساره

گردهمایی، گردهم آیی، همایش


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَجْمَعَ: محل جمع شدن - محل به هم رسیدن - محل برخورد
معنی لَّازِبٍ: چسبنده (کلمه لازب به معنای دو چیز به هم چسبیده است ، به طوری که هر یک ملازم دیگری شده باشد . و در مجمع البیان گفته : لازب و لازم به یک معنی است)
معنی طُّوفَانَ: طوفان (هر حادثهای است که انسان را احاطه کند ، و لیکن بیشتر متعارف شده که در آب بسیار زیاد استعمال شود . و در مجمع البحرین میگوید : این کلمه به معنای سیلی است که زمین را در خود غرق کند ، و اصل آن ، ماده طوف است که به معنای طواف و دور زدن میباشد . )
معنی دَلُوکَ: ظهر - غروب (در مجمع البیان گفته "دلوک" به معنای زوال آفتاب و رسیدن به حد ظهر است . مبرد گفته : دلوک شمس به معنای اول ظهر تا غروب است ، بعضی دیگر گفتهاند : دلوک شمس به معنای غروب آفتاب است و اصل کلمه از دلک است که به معنای مالیدن است ، و اگر ظهر را دل...
معنی وَادِ: وادی - محلی که سیلاب از آنجا میگذرد - دامنه کوههای بزرگ(به همین اعتبار شکاف میان دو کوه را نیز وادی میگویند ، و جمع این کلمه اودیه میآید.در مجمع البیان گفته : کلمه وادی به معنای دامنه کوههای بزرگ است ، البته دامنههای پایین که همه آبهای کوه در مواقع ...
معنی وَادِی: وادی - محلی که سیلاب از آنجا میگذرد - دامنه کوههای بزرگ - درّه - سرزمین(به همین اعتبار شکاف میان دو کوه را نیز وادی میگویند ، و جمع این کلمه اودیه میآید.در مجمع البیان گفته : کلمه وادی به معنای دامنه کوههای بزرگ است ، البته دامنههای پایین که همه آبه...
معنی زَفِیرٌ: نعره دردناک - ناله حسرت بار(در مجمع البیان گفته زفیر ، به معنی ابتدای عرعر خران و شهیق به معنای آخر آن است . و در کشاف گفته : زفیر به معنای کشیدن نفس و شهیق به معنای برگرداندن آن است . و راغب در مفردات گفته : زفیر به معنای نفس کشیدن پی در پی است ، به...
معنی مُعْتَبِینَ: آنانکه عذر خواهیشان پذیرفته شده - راضی کنندگان (کلمه معتبین جمع اسم فاعل ازاعتاب است به معنای ارضا (راضی کردن)است ، و اصل اعتاب به این معنا بوده که پوستی را که درست دباغی نشده ، دو باره دباغی کنند ، تا اصلاح شود ، سپس این کلمه را بطور استعاره در هر ع...
معنی شَهِیقٌ: عربده و فریاد هولناک و دلخراش (در مجمع البیان گفته زفیر ، به معنی ابتدای عرعر خران و شهیق به معنای آخر آن است . و در کشاف گفته : زفیر به معنای کشیدن نفس و شهیق به معنای برگرداندن آن است . و راغب در مفردات گفته : زفیر به معنای نفس کشیدن پی در پی است ،...
ریشه کلمه:
جمع (۱۲۸ بار)

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن ژِفات می باشد که از کردی: جفات ساخته شده است

انجمن

در گویش تاتی به دیس یا سینی گرد بزرگ مجمع گفته میشود.

در زبان ترکی استان قزوین نیز ا ز لغت"مجمع" بعنوان سینی بزرگ گرداستفاده می شود

کنشیا.


کلمات دیگر: