کلمه جو
صفحه اصلی

بسیاری


مترادف بسیاری : تکثر، غزارت، فراوانی، کثرت، وفور

متضاد بسیاری : کمی

فارسی به انگلیسی

numerousness, excessiveness, numerousness excessiveness

numerousness excessiveness


فارسی به عربی

حماس , عدد , کثیر

مترادف و متضاد

many (اسم)
گروه، بسیاری

plenty (اسم)
فراوانی، کفایت، بسیاری

exuberance (اسم)
غنا، فراوانی، وفور، فزونی، سرک، کثرت، بسیاری، فرط فیض

multitude (اسم)
گروه، بسیاری، جمعیت کثیر، گروه بسیار

تکثر، غزارت، فراوانی، کثرت، وفور ≠ کمی


فرهنگ فارسی

۱- گروهی زیاد : بسیاری از مردم . ۲- مقداری زیاد: بسیاری از اموال مردم تلف شد .

فرهنگ معین

(بِ ) (ق . ) ۱ - گروهی زیاد. ۲ - مقداری زیاد.

لغت نامه دهخدا

بسیاری. [ ب ِ ] ( حامص ) بسیار و بمعنی درازی مجاز است. ( آنندراج ). کثرت و فراوانی و زیادتی. ( ناظم الاطباء ). وفور. فزونی. بیشی. برکت. انبوهی. فرط. عَمَم. ( منتهی الارب ). کثرت. ( دانشنامه علایی ص 95 ). مقابل کمی و قلت. اضعّاف : از بسیاری که بوده اند [ یعنی از کثرتی که داشتند، پَشگان ] چنان شد که سپاه نمرود یکدیگر را نتوانستندی دیدن. ( ترجمه طبری بلعمی ).
سپه را ز بسیاری اندازه نیست
بر این دشت یک مرد را کازه نیست.
فردوسی.
چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی
چون ریگ روان جیشی از پُری و بسیاری.
منوچهری.
از بسیاری آب به بست اندر نیارستند شد. ( تاریخ سیستان ).
با جود کف راد تو آید گه عطا
بسیاری سخاوت حاتم به اندکی.
سوزنی.
از بسیاری مراعات و اهتمام الیف و حلیف وی شد. ( سندبادنامه ص 192 ).
هزار آبله بر دل از این یک آبله است
که گفت آنکه زو حدت نخاست بسیاری.
رفیعالدین ابهری.
از بسیاری دعای و زاری بنده همی شرم دارم. ( گلستان ). بسیاری دزدان از مسامحت شحنه باشد.( امثال و حکم دهخدا ).

جدول کلمات

بسی

پیشنهاد کاربران

بسی، تکثر، غزارت، فراوانی، کثرت، وفور

فرط . . .


کلمات دیگر: