کلمه جو
صفحه اصلی

تلاش کردن


مترادف تلاش کردن : کوشیدن، جدیت به خرج دادن، کوشش کردن، سعی کردن

فارسی به انگلیسی

fight, contest, endeavor, exert, push, scramble, strain, strive, struggle, sweat, try

فارسی به عربی

اِجتهادٌ، مسعی

اِجتهادٌ


مترادف و متضاد

try (فعل)
جدا کردن، کوشش کردن، ازمودن، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن، تجربه کردن، محاکمه کردن، محک کردن

endeavor (فعل)
سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن

endeavour (فعل)
سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن

کوشیدن، جدیت به خرج دادن، کوشش کردن، سعی کردن


فرهنگ فارسی

کوشش کردن جهد کردن

لغت نامه دهخدا

تلاش کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کوشش کردن. جهد کردن. کوشیدن. سعی کردن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند
حرص گدا شود طرف شام بیشتر.
صائب.
شهپر طاووس را آخر مگس ران می کنند
چون خودآرایان تلاش جامه رنگین مکن.
صائب ( از آنندراج ).
رسید نشئه بحدی که بهر دیدن تو
کنم تلاش که مهتاب را نگهدارم.
میریحیی شیرازی ( از آنندراج ).
تلاش تازگیی کن برای شاهدمعنی
که بهر زن چو جوانی کجاست زیور دیگر.
قزوینی ( ایضاً ).
|| معارضه کردن. درآویختن :
سحر که جوهر شمشیر ناله فاش کنم
چو مهر یک تنه با عالمی تلاش کنم.
طالب آملی ( از آنندراج ).

واژه نامه بختیاریکا

تَفرِه رَهدِن ( تفره زیدن ) ؛ دِر نُهادن؛ رِپِستِن؛ زنده به کردِن؛ سر دین کردن؛ هل سر گرده ریدِن؛ دست پا زِیدِن؛ دست زِیدِن؛ جِلیوِستِن

پیشنهاد کاربران

سعی کردن به انجام کاری

سعی داشتن

فعالیت

bem�hen sich

تن به کار دادن ؛ تلاش کردن. کوشش کردن. سستی و تن آسایی نکردن. از کار روی گردان نشدن : یکچندی دست از طرب کوتاه باید کرد و تن به کار داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 487 ) .
صبر آمد و زور شوق را دید
ناداده تنی به کار برگشت.
واله هروی ( از آنندراج ) .


کلمات دیگر: