کلمه جو
صفحه اصلی

معلول


مترادف معلول : بیمار، دردمند، علیل ، اثر، پیامدعلت

متضاد معلول : تندرست، سالم، علت

برابر پارسی : بیمار، رنجور، زمین گیر

فارسی به انگلیسی

effect


amputee, cripple, invalid, weak, infirm, disabled, effect, event

amputee, cripple, invalid


مترادف و متضاد

اسم ≠ تندرست، سالم


بیمار، دردمند، علیل


ill (صفت)
مریض، خسته، ناشی، بد، خراب، زیان اور، بیمار، علیل، معلول، ناخوش، سوء، رنجور، ببدی، غیر دوستانه، از روی بدخواهی و شرارت

defective (صفت)
معیوب، معلول، ناقص، دارای کمبود، نا تمام

caused (صفت)
معلول

effected (صفت)
معلول

۱. بیمار، دردمند، علیل ≠ تندرست، سالم
۲. اثر، پیامدعلت ≠ علت


فرهنگ فارسی

چیزی که آنرابعلت وسبب ضروری آن ثابت کرده باشند ، به معنی بیماروعلیل هم میگویند
( اسم ) ۱ - شیئی که دیگری علت و جود او شده مقابل علت . توضیح معلول امریست که همواره بدنبال علت آید و شانی از شئون علت و اثری از آثار اوست و از این جهت گویند : معلول باید مناسب با علت خود باشد و و حدت معلول ملتزم و حدت علت است وبالعکس و تخلف معلول از علت تامه محال است و معلول بعلت خود و اجب میشود و شرایط علیت و معلولیت سنخیت میان آن دو است . انفکاک میان علت و معلول محال است و معلول و احد شخصی مستند بدوعلت نمیشود و بطور اجتماع یا تبادل و تعاقب . یا معلول ابداعی . عبارت از عقول مجردهاند که موجودات ابداعی اند و بصورت مفرد عقل اول مراد است . یا معلول اخیر ( آخر ) . عبارت از معلولی است که خود علت برای چیزی دیگر نباشد . ۲ - بیمار علیل : و میان گفتار و کردار تو مسافت تمام می توان شناخت و راه اقتحام مخوف است و من بنفس معلول ... توضیح بمعنی بیمار خطاست زیرا که از علت - که بمعنی بیماری است - صیغ. صفت علیل می آید نه معلول لیکن با و صف این معنی در کلام بعض ثقات واقع شده . جمع : معلولات .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - بیمار، علیل . ۲ - هر چیزی که آن را به علت وسبب ثابت کرده باشند.

لغت نامه دهخدا

معلول. [ م َ ] ( ع ص ) بیمار. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). بیمار و علیل و ناخوش و آزرده. ( ناظم الاطباء ). مریض. رنجور. علیل. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). به معنی بیمار خطاست زیرا که از علت که به معنی بیماری است صیغه صفت علیل می آید نه معلول... لیکن با وصف این معنی در کلام بعض ثقات واقع شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
سخت نالان چو ناقه معلول
زار و گریان چو عاشق مهجور.
مسعودسعد.
گفت بنگر که از چه معلولم
کز خور و خواب جمله معزولم.
سنائی.
و میان گفتار و کردار تو مسافت تمام می توان شناخت و راه اقتحام مخوف است و من به نفس معلول... ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 298 ). هیچکس به مردم از ذات او نزدیکتر نیست چون بعضی از آن معلول شود به داروها علاج پذیرد. ( کلیله و دمنه ). ابوالحسن بن یحیی اندرکتاب معالجت بقراطی... برشمرد از ائمه و حکما و فضلاو فلاسفه که چند از ایشان بدان علت معلول گشته اند. ( چهارمقاله ).
سنگ زردم شده معلول به وقت
لعل رخشان شوم انشااﷲ.
خاقانی.
نه خورشید همخانه عیسی آمد
چه معنی که معلول وحیران نماید.
خاقانی.
و در شهر و روستاق صد کس نمانده بود و چندان مأکول که آن چند معدود معلول را راضی باشد نمانده... ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 132 ). || صاحب علت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). معیوب. که دارای عیب ونقصی است : و باید که از معلولان چون اعور و اعرج و اقرع و ابرص اجتناب نماید. ( اخلاق جلالی ، یادداشت ایضاً ).
بمرد مردمی آخر که صله چو منی
کم از قراضه معلول قلب کردار است.
خاقانی.
مفلوج گشته آتش و معلول گشته باد
هم خاک با عفونت و هم آب ناگوار.
جمال الدین اصفهانی.
|| سقیم. نادرست. نااستوار. سست : خلف کس فرستاد و به عذرهای معلول و سخنهای نامقبول تمسک جست. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 238 ). تا معاذیر نامقبول و علتهای معلول در میان نهاد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341 ). || کم قوت و کم زور شده. || شراب ممزوج با آب. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) چیزی که آن را به علت و سببهای ضروری او ثابت کرده باشند. ( غیاث ) ( آنندراج ). آنچه از علت پدید آید. نتیجه علت. مُسَبِّب. مقابل علت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). امری است که همواره به دنبال علت آید و شأنی از شؤون علت و اثری از آثار اوست و از این جهت است که گویند معلول بایستی مناسب با علت خود باشد و وحدت معلول ملتزم وحدت علت است و بالعکس. و تخلف معلول از علت تامه محال است و معلول به علت خود واجب می شود و شرایط علیت و معلولیت سنخیت میان آن دو است و انفکاک میان علت و معلول محال است و معلول واحد شخصی مستند به دو علت نمی شود بطوراجتماع یا تبادل و تعاقب. ( از فرهنگ علوم عقلی جعفرسجادی ) :

معلول . [ م َ ] (ع ص ) بیمار. (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بیمار و علیل و ناخوش و آزرده . (ناظم الاطباء). مریض . رنجور. علیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به معنی بیمار خطاست زیرا که از علت که به معنی بیماری است صیغه ٔ صفت علیل می آید نه معلول ... لیکن با وصف این معنی در کلام بعض ثقات واقع شده . (غیاث ) (آنندراج ) :
سخت نالان چو ناقه ٔ معلول
زار و گریان چو عاشق مهجور.

مسعودسعد.


گفت بنگر که از چه معلولم
کز خور و خواب جمله معزولم .

سنائی .


و میان گفتار و کردار تو مسافت تمام می توان شناخت و راه اقتحام مخوف است و من به نفس معلول ... (کلیله و دمنه چ مینوی ص 298). هیچکس به مردم از ذات او نزدیکتر نیست چون بعضی از آن معلول شود به داروها علاج پذیرد. (کلیله و دمنه ). ابوالحسن بن یحیی اندرکتاب معالجت بقراطی ... برشمرد از ائمه و حکما و فضلاو فلاسفه که چند از ایشان بدان علت معلول گشته اند. (چهارمقاله ).
سنگ زردم شده معلول به وقت
لعل رخشان شوم انشااﷲ.

خاقانی .


نه خورشید همخانه ٔ عیسی آمد
چه معنی که معلول وحیران نماید.

خاقانی .


و در شهر و روستاق صد کس نمانده بود و چندان مأکول که آن چند معدود معلول را راضی باشد نمانده ... (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 132). || صاحب علت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معیوب . که دارای عیب ونقصی است : و باید که از معلولان چون اعور و اعرج و اقرع و ابرص اجتناب نماید. (اخلاق جلالی ، یادداشت ایضاً).
بمرد مردمی آخر که صله ٔ چو منی
کم از قراضه ٔ معلول قلب کردار است .

خاقانی .


مفلوج گشته آتش و معلول گشته باد
هم خاک با عفونت و هم آب ناگوار.

جمال الدین اصفهانی .


|| سقیم . نادرست . نااستوار. سست : خلف کس فرستاد و به عذرهای معلول و سخنهای نامقبول تمسک جست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 238). تا معاذیر نامقبول و علتهای معلول در میان نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341). || کم قوت و کم زور شده . || شراب ممزوج با آب . (ناظم الاطباء). || (اِ) چیزی که آن را به علت و سببهای ضروری او ثابت کرده باشند. (غیاث ) (آنندراج ). آنچه از علت پدید آید. نتیجه ٔ علت . مُسَبِّب . مقابل علت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). امری است که همواره به دنبال علت آید و شأنی از شؤون علت و اثری از آثار اوست و از این جهت است که گویند معلول بایستی مناسب با علت خود باشد و وحدت معلول ملتزم وحدت علت است و بالعکس . و تخلف معلول از علت تامه محال است و معلول به علت خود واجب می شود و شرایط علیت و معلولیت سنخیت میان آن دو است و انفکاک میان علت و معلول محال است و معلول واحد شخصی مستند به دو علت نمی شود بطوراجتماع یا تبادل و تعاقب . (از فرهنگ علوم عقلی جعفرسجادی ) :
همی گویی زمانی بود از معلول تا علت
پس از ناچیز محض آورد موجودات را پیدا.

ناصرخسرو.


بمعلولی چو ی» حکم است و یک وصف این دو عالم را
چرا بی علت سابق توانا باشد و دانا.

ناصرخسرو.


همی گویی که بر معلول خود علت بود سابق
چنان چون بر عدد واحد و یا بر کل خود اجزا.

ناصرخسرو.


- معلول آخر ؛ رجوع به ترکیب معلول اخیر شود.
- معلول ابداعی ؛ عبارت از عقول مجرده اند که موجودات ابداعی اند و به صورت مفرد عقل اول مراد است . (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ).
- معلول اخیر ؛ آنچه ابداً علت چیزی واقع نشود. (از تعریفات جرجانی ). عبارت از معلولی است که خود علت برای چیزی دیگر نباشد. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی ). معلول بازپسین .
- معلول بازپسین ؛ رجوع به ترکیب قبل شود.
- امثال :
تخلف معلول از علت محال است ؛ قاعده ٔ فلسفی است که گوید معلول همیشه متلازم با علت خود باشد. (امثال و حکم ج 1 ص 542).

فرهنگ عمید

۱. علیل.
۲. (اسم، صفت ) [مقابلِ علت] (فلسفه ) آنچه چیز دیگر سبب آن باشد، نتیجه.
۲. (اسم، صفت ) [قدیمی] بیمار.

دانشنامه عمومی

فرد کم توان یا فرد معلول به کسی گفته می شود که بر اثر ضایعه جسمی، ذهنی، روانی یا توأم، اختلال مستمر و قابل توجهی در سلامت و کارآمدی عمومی وی ایجاد گردد، به طوری که موجب کاهش استقلال فرد در زمینه های اجتماعی و اقتصادی شود. این گروه، شامل حسی نظیر مانند ناشنوا و نابینا، و همچنین معلول جسمی و معلول ذهنی هستند.

دانشنامه آزاد فارسی

امری که همواره درپی علت پدید آید. در فلسفۀ سنتی فلاسفه بدین باورند هرگاه علت امری تامّ باشد، حصول معلول قطعی است و این معلول همواره با علّت خود هم سنخ است، ورنه صدور هرچیزی از هر چیز دیگر باید صحیح باشد. از سوی دیگر به اقتضای «قاعدة الواحد» هر معلولی دارای یک علت تامّه است؛ اما از دیدگاه معرفت شناسی، تعریف منطقی «معلول» به سان علت محال و شناسایی آن همیشه در گرو شناخت علت است، چه این دو، مفاهیمی متضایف هستند و کیفیت دریافت این دو، پیوسته یکی از معضلات معرفت شناسی در فلسفه است، چندان که برخی منکر آن شده یا به نقض قاعده های میان این دو پرداخته اند.

واژه نامه بختیاریکا

ناتلنج ( ناتل ) ؛ نامتا ( نابِتا )

جدول کلمات

عقب افتاده

پیشنهاد کاربران

سبب
به همین جهت
به همین سبب

چیزی که به سبب دیگری به وقع پیوسته است

Handicapped

١_معلول به معنای:اثر، پیامد، نتیجه
٢_معلول به معنای:بیماری، رنجو، ناتوان

تردیدی نیست که هر معلولی از هر علتی بوجود نمی آید و حتی میان پدیده های متعاقب یا متقارن هم همیشه رابطه علیت برقرار نیست بلکه علیت رابطه خاصی است میان موجودات معینی و به دیگر سخن باید میان علت و معلول مناسبت خاصی وجود داشته باشد که از آن به سنخیت علت و معلول تعبیر می شود این قاعده نیز از قضایای ارتکازی و قریب به بداهت است که با ساده ترین تجربه های درونی و بیرونی ثابت می گردد.
سنخیت و مناسبتی که بین علت و معلول لازم است در مورد علتهای هستی بخش و علتهای مادی و اعدادی تفاوت دارد در مورد اول ویژگی این سنخیت را می توان با برهان عقلی اثبات کرد و تقریر آن این است. چون علت هستی بخش وجود معلول را افاضه می کند و به تعبیر مسامحی به معلول خودش وجود می دهد باید خودش وجود مزبور را داشته باشد تا به معلولش بدهد و اگر آن را نداشته باشد نمی تواند اعطاء و افاضه کند �معطی الشی ء لا یکون فاقدا له� و با توجه به اینکه با اعطاء وجود به معلول چیزی از خودش کاسته نمی شود روشن می گردد که وجود مزبور را بصورت کاملتری دارد به گونه ای که وجود معلول شعاع و پرتوی از آن محسوب می شود. پس سنخیت بین علت هستی بخش و معلول آن به این معنی است که کمال معلول را به صورت کامل تری دارد و اگر علتی در ذات خودش واجد نوعی از کمال وجودی نباشد هرگز نمی تواند آن را به معلولش اعطاء کند و به دیگر سخن هر معلولی از علتی صادر می شود که کمال آن را بصورت کامل تری داشته باشد.
← عدم وجود سنخیت در علل و معلول مادی
گفتیم که به مقتضای برهان عقلی هر علت هستی بخشی باید واجد کمال معلولش باشد زیرا معنی ندارد بخشنده و اعطاکننده فاقد چیزی باشد که به دیگری می بخشد. درباره این مطلب شبهه ای مطرح می شود که لازمه این قاعده آن است که فاعل های هستی بخش دارای وجودهای مادی و کمالات آنها باشند در صورتی که فاعل هستی بخش منحصر در موجودات مجرد است و هیچکدام از آنها ماده و صفات خاص آن را ندارند پس چگونه چیزی را که ندارد افاضه می کنند.
← پاسخ شبهه
یکی از قواعد معروف فلسفی این است که از علت واحده جز معلول واحد صادر نمی شود الواحد لا یصدر عنه الا الواحد ولی درباره مفاد و مورد آن اختلافاتی وجود دارد از جمله اینکه آیا منظور از وحدت علت وحدت شخصی است یا وحدت نوعی و یا منظور از آن بساطت به تمام معنی است چنانکه صدرالمتالهین در سفر نفس از کتاب اسفار اختیار کرده و بر اساس آن قاعده مزبور را مخصوص به ذات مقدس الهی دانسته است که حتی ترکیب تحلیلی از وجود ماهیت هم ندارد و معلول بی واسطه او تنها یک موجود می باشد و سایر مخلوقات با یک یا چند واسطه از معلول اول صادر می شوند ولی سایر فلاسفه این قاعده را کمابیش در موارد دیگری نیز جاری دانسته اند. همچنین درباره مفهوم صدور نیز اختلافاتی هست که آیا در همه روابط علی و معلولی صدق می کند و حتی شروط و علت های معده را نیز دربر می گیرد یا مخصوص علت های فاعلی است و یا اینکه منحصر به فاعل های هستی بخشی می باشد. بعبارت دیگر آیا بر اساس این قاعده می توان گفت که یک فاعل معد هم بیش از یک تاثیر اعدادی نخواهد داشت و یک شرط هم بیش از یک مشروط و یک فاعل طبیعی هم بیش از یک فعل نمی تواند داشته باشد یا نه. برای اینکه مورد این قاعده تعیین شود باید دلیل آن را مورد دقت قرار داد و مقتضای آن را دریافت.
قاعده سنخیت بین علت و معلول

توانیاب که متضاد معلول است. معلول یعنی علیل و از کار افتاده ولی توانیاب یعنی کسی که تلاش می کند برای بدست آوردن توانایی بیشتر

توان یاب

توان خواه

به وجود امده


کلمات دیگر: