دارالملک . پایتخت . مستقر . مقر .
نشست جای
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نشست جای. [ ن ِ ش َ ] ( اِ مرکب ) دارالملک.پایتخت. مستقر. مقر : چون هفت اقلیم به حکم او شد نشست جای خویش تمیشه ساخت. ( تاریخ طبرستان ).
پیشنهاد کاربران
نشست جای : جای جلوس .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص119 ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص119 ) .
کلمات دیگر: