(تلفظ: sahlān) (عربی) کوهی است در سرزمین بنی نمیر (نجد عربستان) و آن مثل وقار ، رزانت ، حلم و گرانی و سنگینی است .
ثهلان
فرهنگ اسم ها
فرهنگ فارسی
کوهی است در بلاد بنی نمیر ( نجد عربستان ) و آن مثل وقار رزانت حلم و گرانی و سنگینی است .
از اعلام مردان عربست
از اعلام مردان عربست
لغت نامه دهخدا
ثهلان. [ ث َ ] ( اِخ ) از اعلام مردان عرب است.
ثهلان. [ ث َ ] ( اِخ ) کوهی است عظیم بنی نمیر را در ناحیه شریف. ( تاج العروس ). کوهی است در عالیه. ( میدانی ). و گویند در بلاد بنی نمیر است. ( مراصد الاطلاع ). شعرا و نویسندگان بدان تمثل کنند. مثل ثهلان ؛ یعنی باوقار. بارزانت و حلیم و نیز گران چنانکه گویند: اَثقل من ثهلان. و بلند و مرتفع :
براند خسرو مشرق بسوی بیلارام
بدان حصاری کز برج او خجل ثهلان.
جودی و حری و قاف و ثهلان.
که حرّ اقش اروند و ثهلان نماید.
کوه ثهلان شوم انشأاﷲ.
از نعل قله ، قله ثهلان شکستنش.
نشمرد جز غبار و کلوخی محقرش.
ثهلان. [ ث َ ] ( اِخ ) کوهی است عظیم بنی نمیر را در ناحیه شریف. ( تاج العروس ). کوهی است در عالیه. ( میدانی ). و گویند در بلاد بنی نمیر است. ( مراصد الاطلاع ). شعرا و نویسندگان بدان تمثل کنند. مثل ثهلان ؛ یعنی باوقار. بارزانت و حلیم و نیز گران چنانکه گویند: اَثقل من ثهلان. و بلند و مرتفع :
براند خسرو مشرق بسوی بیلارام
بدان حصاری کز برج او خجل ثهلان.
عنصری.
عمان و محیط و نیل و جیحون جودی و حری و قاف و ثهلان.
خاقانی.
شراری جهد ز آهن نعل اسبش که حرّ اقش اروند و ثهلان نماید.
خاقانی.
پیش آن بادپرستان بشکوه کوه ثهلان شوم انشأاﷲ.
خاقانی.
چون خور بر اسب قله سنجدبش آمدن از نعل قله ، قله ثهلان شکستنش.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 530 ).
حلمش بسوی قله ثهلان نظر نمودنشمرد جز غبار و کلوخی محقرش.
محمد دقایقی مروزی.
ثهلان . [ ث َ ] (اِخ ) از اعلام مردان عرب است .
ثهلان . [ ث َ ] (اِخ ) کوهی است عظیم بنی نمیر را در ناحیه ٔ شریف . (تاج العروس ). کوهی است در عالیه . (میدانی ). و گویند در بلاد بنی نمیر است . (مراصد الاطلاع ). شعرا و نویسندگان بدان تمثل کنند. مثل ثهلان ؛ یعنی باوقار. بارزانت و حلیم و نیز گران چنانکه گویند: اَثقل من ثهلان . و بلند و مرتفع :
براند خسرو مشرق بسوی بیلارام
بدان حصاری کز برج او خجل ثهلان .
عمان و محیط و نیل و جیحون
جودی و حری و قاف و ثهلان .
شراری جهد ز آهن نعل اسبش
که حرّ اقش اروند و ثهلان نماید.
پیش آن بادپرستان بشکوه
کوه ثهلان شوم انشأاﷲ.
چون خور بر اسب قله ٔ سنجدبش آمدن
از نعل قله ، قله ٔ ثهلان شکستنش .
حلمش بسوی قله ٔ ثهلان نظر نمود
نشمرد جز غبار و کلوخی محقرش .
براند خسرو مشرق بسوی بیلارام
بدان حصاری کز برج او خجل ثهلان .
عنصری .
عمان و محیط و نیل و جیحون
جودی و حری و قاف و ثهلان .
خاقانی .
شراری جهد ز آهن نعل اسبش
که حرّ اقش اروند و ثهلان نماید.
خاقانی .
پیش آن بادپرستان بشکوه
کوه ثهلان شوم انشأاﷲ.
خاقانی .
چون خور بر اسب قله ٔ سنجدبش آمدن
از نعل قله ، قله ٔ ثهلان شکستنش .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 530).
حلمش بسوی قله ٔ ثهلان نظر نمود
نشمرد جز غبار و کلوخی محقرش .
محمد دقایقی مروزی .
کلمات دیگر: