چهار میخ کشیدن . شکنجه کردن . گناهکار را به چار میخ بستن . نوعی تغذیب . قسمی کیفر دادن مجرم و بزه کار .
چارمیخ کشیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
چارمیخ کشیدن. [ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) چهارمیخ کشیدن. شکنجه کردن. گناهکار را به چارمیخ بستن. نوعی تعذیب. قسمی کیفر دادن مجرم و بزه کار :
گر جز بتو محکم است بیخم
برکش چوصلیب چارمیخم.
میکشد آهنگ را بر چارمیخ چارتار.
گر جز بتو محکم است بیخم
برکش چوصلیب چارمیخم.
نظامی.
اصل قانون شریعت کاحتساب شرع اومیکشد آهنگ را بر چارمیخ چارتار.
اشرف ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: